دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

عشق یعنی-احمد رضا زارعی-دکلمه رضا پیربادیان

عشق یعنی می توان پروانه بود
یک نگاه ساده را دیوانه بود
عشق یعنی یک سبد یاس سپید
نسترن هایی که دستان تو چید
عشق یعنی باور رنگین کمان
پرگرفتن در میان آسمان
عشق یعنی ما شدن یعنی خروج
قله این زندگی یعنی عروج
عشق یعنی عالمی حرف و سکوت
یک دل بشکسته هنگام قنوت
عشق یعنی یک قدم آنسوی من
روحی اندر کالبدهای دو تن
عشق یعنی عهد بستن با خدا
تا نگردیم از کنار هم جدا
عشق یعنی مثل شمعی سوختن
چشم بر پروانه خود دوختن
عشق یعنی سادگی یعنی صفا
مخلص و یک دل شدن یعنی وفا
عاشقی تنها نیاز وناز نیست
راه این وادی به هر کس باز نیست
عاشقی چون عاشقی بی خویش باش
فکر ایمانت مکن، بی کیش باش



احمدرضا زارعی


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


نظرات 3 + ارسال نظر
رضا شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:34 http://kabutaran.blogfa.com/

سلام
بلاگ زیبایی داری لینکت کردم
یه سری به این حقیر بزن دوست داشتی لینک کن

به به دوست خوبم فکور عزیزم
حتما

الـــــــــــــی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:23

باید که غسل عشق بریزم به جان شعر

شاعر بدون عشق همان لاابالی است....
.
.
.
متین، با احساس و آروم...
ممنونـــــــــــ .....

احمدرضا پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:06 http://AHMADREZA422.BLOGFA.COM

سلام.برایتان ای میل هم زدم.خیلی خوشحال شدم که شعرم را یا صدای گیرایتان خواندید.به وبلاگم سر بزنید پشیمون نمیشید.این هم یک شعر نو از خودم به نام
سفر آخر :

و روزی مرگ می آید سراغم
ویا شاید شبی در عمق تنهایی و خلوت.
نمیدانم چه روزی یا چه فصلی
اگر تصمیم با من بود ؛پاییز.....برایم بهترین فصل سفر بود
چرا پاییز؟چون فصل خزان است
ویک فصل غم از من دور می گشت.
نشانی های من را خوب می داند. . . .سوالی هم نمی پرسد.
میان خواب و بیداری صدایم می کند آری
که هنگام سفر آمد
وبا آغوش بازم می پذیرم
تمام مرگ را یکباره در خویش
و خواهم گفت با او
که جاری شو به ذرات وجودم
فقط دل را به حال خویش بگذار
که او در سالیانی دور مرده است.
و من پرواز خواهم کرد
عبوری شیشه ای دالانی از نور
و می دانم که در آنسوی دالان
دگر از رنج تنهایی اثر نیست
دگر از بی وفایی ها خبر نیست
واز نامهربانی ها نشان نیست.
کسی آنجا فقط غرق خودش نیست
کسی در حسرت عشق کسی نیست
نمی بینی نشانی از جدایی
در آنجا هیچ چشمی هم به در نیست.
برای تن کمی دلتنگ خواهم شد
و خواهم دید از بالا تن خویش
میان بستری تنها و خاموش
تو گویی مثل کودک غرق خواب است
و گویی بی خبر از مردن خویش
هنوزم زندگی را خواب میدید!
دلم آن موقع خواهد خواست یکدم
که یکسر بر مزار خویش آیم
و خواهم دید آنجا مردمانی
تمام آشنایان زمینی
یکی شاید بگرید از برایم
یکی شاید گلی آورده باشد که زیبایش کند این گور سنگی
یکی شاید بخواند سوره حمد
یکی شاید به فکر خویش افتد.
و می دانم که او هم خواهد آمد
و در بهت وسکوتی سرد و غمگین
به خاطر خواهد آورد
تمام شعرهای کهنه من
که روزی از برایش می سرودم
به خاطر خواهد آورد
تمام خاطرات تلخ و شیرین
و شاید آه غمناکی برآرد
ولی افسوس. . . دیگر فرصتی نیست.

احمدرضا زارعی

سلام جناب زارعی
مرسی از این شعر زیبا و ممنون از ادرس وبلاگ حتما از شعر های خوبتون بعد ازاین استفاد ه میکنم از خانم حسن زاده هم بابت معرفی شعر شما ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد