دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب ...-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود و فواره و باغ بود ٭ و شب نیمه ی چارمین بود که عروس تازه به باغ مهتاب زده فرودآمد از سرا گام زنان ٭ اندیش ناک از حرارتی تازه که با رگ های کبود پستان اش می گذشت ٭ و این خود به تب سنگین خاک ماننده بود که لیموی نارس از آن بهره می برد ٭ و در چشم های اش که به سبزه و مهتاب می نگریست نگاه شرم بود از احساس عطشی نوشناخت که در لمبرهای اش می سوخت ٭ و این خود عطشی سیری ناپذیر بود چونان ناسیرآبی ی جاودانه ی علف، که سرسبزی ی صحرا را مایه به دست می دهد ٭ و شرم ناک خاطره یی لغزان و گریزان و دیربه دست بود از آن چه با تن او رفت میان اوــبیگانه با ماجراــ و بیگانه مردی چنان تند، که با راه های تن اش آن گونه چالاک یگانه بود ٭ و بدان گونه آزمند براندام خفته ی او دست می سود ٭ و جنبش اش به نسیمی می مانست از بوی علف های آفتاب خورده پر، که پرده های شکوفه را به زیر می افکند تا دانه ی نارس آشکاره شود. 

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود ٭ و فواره ی باغ بود که با حرکت بازوهای نازک اش بر آب گیر خرد می رقصید. 

و عروس تازه بر پهنه ی چمن بخفت، در شب نیمه ی چارمین. 

و در آن دم، من در برگچه های نورسته بودم ٭ یا در نسیم لغزان ٭ و ای بسا که در آب های ژرف ٭ و نفس بادی که شکوفه ی کوچک را بر درخت ستبر می جنباند در من ناله می کرد ٭ و چشمه های روشن باران در من می گریست. 

نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود و فواره ی باغ بود ٭ و عروس تازه که در شب نیمه ی چارمین بر بستر علف های نورسته خفته بود با آتشی در نهادش، از احساس مردی در کنار خویش بر خود بلرزید. 

و من برگ و برکه نبودم ٭ نه باد و نه باران ٭ ای روح گیاهی! تن من زندان تو بود. 

و عروس تازه، پیش از آن که لبان پدرم را بر لبان خود احساس کند از روح درخت و باد و برکه بارگرفت، در شب نیمه ی چارمین ٭ و من شهری بی برگ و باد را زندان خود کردم بی آن که خاطره ی باد و برگ از من بگریزد. 

چون زاده شدم چشمان ام به دو برگ نارون می مانست، رگان ام به ساقه ی نیلوفر، دستان ام به پنجه ی افرا ٭ و روحی لغزنده به سان باد و برکه، به گونه ی باران. 

و چندان که نارون پیر از غضب رعد به خاک افتاد دردی جان گزا چونان فریاد مرگ در من شکست ٭ و من، ای طبیعت مشقت آلوده، ای پدر! فرزند تو بودم.


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:13

یه حسی نسبت به این شعر دارم مسیحا


وقتی گوش میکنم
اولش استرس وترس همه وجودمو تسخیر میکنه


بعد تمام وجودم پر از حس پوچی میشه

پوچ آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد