کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
البته دکلمه های خوبی دارید...
و شما را به کلبه ی درویشی خودم دعوت میکنم
زنده باشید
حتما میام
رنجم از جنس گدازه هاست
بی آنکه فریاد درد را از دهانم بشنوی ,
و اما تو بوی باران میدهی !
حزن صدایتان به یادمان می آورد که چقدر تصویر زندگیمان تهی و بی رنگ است !
عالی بود
مرسی