دلم گرفته برایت... مگر نمی دانی !
چرا برای دلم یک غزل نمیخوانی؟
غزل بخوان که بمیرد میان سینه من
غم سکوت خیابان ، غمی که میدانی
و بغض پنجره بشکن، ببین چه کرده غمت
به این دو وادی وحشت، دو چشم بارانی
بیا غزل به فدایت! درانتظار توام
بیا صفای تبستان! تب زمستانی!
ببر مرا به نگاهی، ببر مرا گم کن
نشان نمانده برایم... خودت که میدانی
بیا که پر زند از دل به موج چشمانت
کلاغ شب زده یعنی غم پریشانی
و باورت بکند بار دیگر این دل من
دل شکستهی ساده....مگر نمی دانی ؟!
سلام
واقعا زیبا بود!!!
هم شعر ،هم موسیقى و هم دکلمه!!!
ممنونم که همیشه لذت هدیه مى کنید!!!
زنده باشی
سلام
واقعا قشنگ بودن
فقط با اجازه من یکم جای دیگه کپیشون کردم
اشکالی که نداره؟؟؟
سلام
خوشحال میشم
دلم گرفته از این برزخ زمستانی
بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی
تمام پیکر من انجماد بهمن سرد
چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی
همیشه در عطش واژه های ملتهبم
ببار بر من تشنه ، هوای بارانی!
کجای حادثه بودی ، کجای قصه من
که از تو زاده شده لحظه های طوفانی
من و شقایق و شب درد مشترک داریم
شهود وسوسه در بستر پریشانی
تو فرق می کنی اما ، شبیه آینه ها
پر از تبسم یاسی. زلال و روحانی
ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم
ولی من عاشقت هستم خودت که می دانی
شبیه نبض سراسیمه بی قرار توام
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
تو بی خیال نشستی و شعر می خوانی
#پروین_نوروزی
سلام وعرض ادب
این شعر از آثار اینجانب می باشد
لطفا نام شاعر را یادآوری نمایید
باتشکر بهنام بهامین 96/6/6
لینک معتبر دارید بذارید چک میکنم
سلام
این شعر از اشعار اینجانب می باشد
بهنام بهامین