فردا و فردا و فردا، می خَزَد با گام های کوچک از روزی به روزی تا که بسپارد به پایان رشته ی طومارِ هر دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را جز نشانی از غباراندوده راهِ مرگ. فرو میر آی، اِی شَمعک، فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ اِلّا سایه ای لغزان و بازی هایِ بازی پیشه ای نادان که بازَد چندگاهی پُرخروش و جوش نقشی اَندرین میدان و آنگه هیچ. زندگی افسانه ای است کز لبِ شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غُرِّش و غوغا، لیک بی معنا.
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان