از تربت فروغ می آیم،
تاریک،
هرگز ندیده بودم
ابری
چتر هزار پاره ی اندوهش را
بر غربت جماعت تنهایان
آنگونه مهربان بگشاید،
آنگونه پر نثار.
آیا
شیرین ترین تغزل وحدت را
در سوگ
باید گریستن؟
من مرگ را
از دور می شناسم.
آری،
ولی چگونه تواند بود
کان عطر بیکرانه نباشد؟
باور نمی کنم
کز تربت فروغ می آیم.
آن عطر پر حرارت بالغ
گویی هنوز نیز
"از انتهای هر چه نسیم است می وزد"
باور نمی کنم.
باور نمی کنم
این ابر گریه راست نباید باشد.
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان