تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالـــم تنهایـــی "من" عالمـــــی نیست
غـــــم آنقدر دارم کـــــه مـــــی خواهـــم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای "من" بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنـــهاتــر از "مـــن" در زمین و آسمانت آدمـــــی نیست
آیینــــــه ام را بــــر دهان تک تک یاران گرفتــــــــم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من ؛نه ، فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولــــی در هیــچ سویت محرمی نیست
من قــصد نفـــی بازی گـــــل را و باران را نـدارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بـــی نهایت مهربانش مرهمــــی نیست
شــاید و یا شـاید هزاران شاید دیگر اگــــرچــــه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان