دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

در اینجا چهار زندان ست-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

در اینجا چهار زندان ست.

به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...

از این زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ای کشته ست.

از این مردان، یکی در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته ست.

از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه رباخواری نشستند؛

کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جستند؛

کسانی نیم شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را می شکستند.

من امّا هیچ کس را در شبی تاریک وطوفانی نکشتم؛ من امّا راه بر مرد رباخواری نبستم؛ من امّا نیمه های شب، زبامی بر سر بامی نجستم.

در اینجا چهار زندان ست.

به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...

در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند؛

در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.

من امّا در زنان چیزی نمی یابم ، گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش؛

من امّا در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می پوسند و می خشکند و می ریزند ، با چیزی ندارم گوش؛

مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دورولغزان ، می گذشتم از فراز خاک سرد پست...

جرم اینست...!

جرم اینست...!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



بی آرزو چه می کنی-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

- بی آرزو چه می کنی ای دوست ؟

- به ملال

در خود به ملال

با یکی مرده سخن می گویم .

شب خامش استاده هوا

در آخرین هیاهوی پرندگان کوچ

دیرگاه ها می گذرد

اشک بی بهانه ام آیا

تلخه ی این تالاب نیست ؟

- ازاین گونه

بی اشک

به چه می گریی ؟

-مگر آن زمستان خاموش خشک در من است .

به هر اندازه که بیگانه وار

به شانه برت سرنهم

سنگ باری آشناست

سنگ باری آشناست غم .



--------------------------



نگران
آن دوچشمان است
دور سوی آن دو سهیل که به سیبستان حیات من مینگرد
تا از سبزینه نارس خویش
سرخ برآید
سخت گیر و آسان مهر...
سهیلان منند
ستارگان هماره بیدارم
و دروازه های افق بر نگرانی شان گشوده است


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


جهان را بنگر -شاملو -دکلمه رضا پیربادیان

جهان را بنگر
سراسر
که به رخت رخوت خواب خراب خویش
از خود بیگانه است
وما را بنگر
بیدار
که هشیواران غم خویشیم .
خشماگین وپرخاشگر
از اندوه تلخ خویش پاسداری می کنیم ،
نگهبان عبوس رنج خویشتنیم
تا از قاب سیاه وظیفه ئی
که بر گرد آن کشیده ایم
خطا نکند . وجهان را بنگر
جهان را
در رخوت معصو مانه خوابش
که از خود چه بیگانه است ! ماه میگذرد
در انتهای مدار سردش .
ما مانده ایم و
روز

نمی آید .




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

میان خورشیدهای همیشه-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


میان خورشیدهای همیشه

زیبایی تو

لنگری ‌ست ــ

خورشیدی که

از سپیده‌دم همه ستارگان

بی‌ نیازم می‌کند.

 

نگاهت

شکستِ ستمگری ‌ست ــ

نگاهی که عریانیِ روحِ مرا

از مِهر

جامه‌یی کرد

بدان سان که کنونم

شبِ بی‌روزنِ هرگز

چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است

 

و چشمانت با من گفتند

که فردا

روز دیگری ‌ست ــ

 

آنک چشمانی که خمیرْمایه‌ی مِهر است !

وینک مِهرِ تو:

نبردْافزاری

تا با تقدیرِ خویش پنجه در پنجه کنم

 

 

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.

به جز عزیمت نا به هنگامم گزیری نبود

چنین انگاشته بودم

 

آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود

 

 

 

میان آفتاب‌های همیشه

زیبایی تو

لنگری‌ست ــ

نگاهت

شکست ستم‌گری‌ ست ــ

و چشمانت با من گفتند

که فردا

روز دیگری‌ ست




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

غم نان اگر بگذارد-شاملو دکلمه رضا پیربادیان

ازدستهای گرم تو

کودکان توامان آغوش خویش

سخن ها می توانم گفت

غم نان اگر بگذارد.

نغمه در نغمه درافکنده

ای مسیح مادر، ای خورشید!

از مهربانی بی دریغ جانت

با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد

غم نان اگر بگذارد.

***

رنگ ها در رنگ ها دویده،

ای مسیح مادر ، ای خورشید!

از مهربانی بی دریغ جانت

با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد

غم نان اگر بگذارد.

***

چشمه ساری در دل و

آبشاری در کف،

آفتابی در نگاه و

فرشته ای در پیراهن

از انسانی که توئی

قصه ها می توانم کرد

غم نان اگر بگذارد

شاملو



شنیدن دکلمه از رضا پیربادیان