دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

حالا دیگر دیر است-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان



حالا دیگر دیر است
من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام
نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام
و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را…!
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست
که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟!
نه ری را !
سالها و سالها بود
که در ایستگاه راه آهن
در خواب و خلوت ورودی همة شهرها
کوچه ها ، جاده ها ، میدان ها
چشم به راه تو از هر مسافری که می آمد
سراغ کسی را می گرفتم که بوی لیموی شمال و
شب حلال دریا را می داد.

چقدر کوچه های خلوت بامدادی را
خیس گریه رفتم و در غم غروب باز آمدم.
من می دانستم تو از میان روشن ترین رؤیاهای روزگار
تنها ترانه های سادة مرا برگزیده ای
چرا که من هنوز هم خسته ترین برادر همین سادگانِ
زمینم ، ری را !
هر بار که نام تو بر دفتر گریه های من جاری شد
مردمانی را دیدم که آهسته می آمدند
همانجا در سایه سار گریه و بابونه
عطر ترا از باغ پروانه  به خواب کودکان خود می خواندند.
مردمان می فهمند
مردمان ساکت و مردمان صبور می فهمند
مردمان دیری ست که از راز واژگان سادة من
به معنای بعضی از آوازها رسیده اند .
رازی دارد این سادگی ،
این است رؤیا
معلوم است که بعد از نامه ها
مرا آوازی از تحمل اوقات گریه آموخته اند .
کجا می روی حالا؟!
بیا ،هنوز تا کشف نشانی آن کوچه
حرف بسیار و
وقت اندک و
آسمان هم که بارانی ست !
اصلاً فرض که مردمان هنوز  درخوابند،
فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید ،
فرض که بعضی از اینجا دور ،
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب،
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند ،
با رؤیاهامان چه می کنند؟! 


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


باران می امد-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

باران می‌آمد
مردمان در خوابِ خانه
از آبِ رفته به جوی ... سخن می‌گفتند،
همهمه‌ی یک عده آدمی در کوچه نمی‌گذاشت
لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ...


اصلا بگذار این ترانه
همین حوالیِ بوسه تمام شود!
من خسته‌ام
می‌خواهم به عطرِ تشنه‌ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری ... برو!
ورنه نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت.


به خدا من خسته‌ام
خیلی دلم می‌خواهد از اینجا
به جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،
آیا تو قول می‌دهی
دوباره من از شوقِ سادگی ... اشتباه نکنم!؟
اول انگار نگاهم کرد
اول انگار ساکت بود
بعد آهسته گفت:
برایت سنجاق‌سری از گیسوی رود وُ
خوابِ خاطره آورده‌ام.
آیا همین نشانیِ ساده
برای علامتِ علاقه کافی نیست؟


حالا چمدانت را بردار
آرام و پاورچین از پله‌ها به جانب آسمان بیا،
ما دوباره به خوابِ دور هفت دریا وُ
هفت رود و هفت خاطره برمی‌گردیم.
آنجا تمامِ پریانِ پرده‌پوش
در خوابِ نی‌لبک‌های پُر خاطره ترانه می‌خوانند،
آنجا خواب هم هست، اما بلند
دیوار هم هست، اما کوتاه
فاصله هم هست، اما نزدیک، نزدیک ...
نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت! .......



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

همیشه این تویی که میروی-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان



سر به هوا کودکان کامل اردیبهشت راه غریب گریه را برعبور

  آواز من بسته بودند...

  صدایم به سایه سار دره نمیرسید.

  تو ، آن سو تر از ردیف صنوبران ، پای پرچین پسینی شکسته شاید ،

  کتابی از نشانی  دوستانمان را ورق میزدی.

 زنان کوچه میگویند به گمانم تو را درصف صحبت آرزویی دور دیده اند.

  حالا همه همسایه ها میدانند من هر غروب ، غروب هر پنجشنبه تا

  شب التماس به جستجوی عکس کوچکی از تو بالای کارنامه

  سال آخرت گنجه و پشت و روی خانه را در خواب خاطره میگردم.

 

 پس نشانی تو را کی در هراس گم شدن از دست داده ام ری را؟

 

  هنوز که هنوز است از گنجه قدیمی خانه بوی عناب و اسفند و

  دیوان خطی شاعری خوش از خواب شیراز میآید.

  نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکان اردیبهشت بیایی؟

  نه مگر قرار ما قبول بوسه از دعای همین مردمان خسته بود؟

  نه مگر وعده ما نگفتن حتی یک واژه از آن راز پرده پوش.....

  پس چرا کلید خانه را در خواب نیامدن گم کردیم؟

  هی تو... تو از عطر آلاله بی قرار! تو این رسم رویا و گریه را از که   ،

   از کدام کتاب   ،   از کدام کوچه آموخته ای؟ 

  کجا بوده ای این همه سال و ماه؟

  چه میکرده ای که هیچ خط و خبری حتی از خواب دریا هم نبود 

   ها؟

  ببین....

خانه هنوز همان خانه است...

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است...

یک پالتوی کهنه...چتری شکسته...دوسه سنجاق نقره ای...

کتابخانه کوچک شعر وسوال و سکوت...و شیشه عطری آشنا

 که بوی سالهای دور دریا میدهد هنوز......

 

غریب آمدی و آشنا رفتی   اما من که خوب میشناسمت ری را.......

من بارها... تو را بارها در انتهای  رویایی غریب دیده بودم

تو را درخانه ، در خواب آب ، در خیابان ، در انعکاس رخسار

دختران ماه... در صف خاموش مردمان، اتوبوس  ،  ایستگاه  ، 

  و سایه سار مه آلود آسمان.....

 

چه احترام غریبی دارد این خواب

این خاطره

این همه دیده که دریا...

ری را ! تمام این سالها همیشه کسی از من سراغ تو را میگرفت

تو نشانی من بودی و من نشانی تو...گفتی بنویس من شمال

زاده شدم  اما تمام دریاهای جنوب را من گریسته ام...

 

راه دور تهران آیا همیشه از ترانه و آواز ما  تهی خواهد ماند؟

 

حوصله کن ری را

خواهیم رفت...

اما خاطرت باشد...

همیشه این تویی که میروی

همیشه این منم که میمانم






شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


تو از یادم نمی‌روی -سید علی صالحی -دکلمه رضا پیربادیان

برهنه به بستر بی‌کسی مُردن، تو از یادم نمی‌روی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمی‌روی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار، تو از یادم نمی‌روی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمی‌روی
سوزَنریزِ بی‌امانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمی‌روی
تو ... تو با من چه کرده‌ای که از یادم نمی‌روی؟!


دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟


آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خسته‌ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بی‌قرار می‌دانستم
دیدار دوباره‌ی ما مُیَسّر است ... ری‌را!
مرا نان و آبی، علاقه‌ی عریانی،
ترانه‌ی خُردی، توشه‌ی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.


شنیدن دکلمه