دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

وه! چه شب های سحر سوخته-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

وه! چه شب های سحر سوخته
من
خسته
در بستر ِ بی خوابی ِ خویش
در ِ بی پاسخ ِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام

کس نپرسید ز کوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر ِ من:
« - کیست کوبنده ی در؟»

هیچ در باز نشد
تا خطوطِ گم رو رویایی ِ رخسار ِ‌تو را
باز یابم من یک بار ِ دگر...

آه! تنها همه جا، از تکِ تاریک، فراموشی ِ کور
سوی من داد آواز
پاسخی کوته و سرد.

راست است این سخنان:
من چنان آینه وار
در نظر گاهِ‌ تو اِستادم پاک،
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل ِ عشق ِ تو بر جای نماند
در خیال ونظرم
غیر ِ اندوهی در دل، غیر ِ نامی به زبان،
جز خطوطِ گم و نا پیدایی
در رسوب ِ غم ِ روزان و شبان...

لیک ازین فاجعه ی ناباور
با غریوی که
ز دیدار ِ به نا هنگام ات
ریخت در خلوت و خاموشی ِ دهلیز ِ فراموشی ِ من،
در دل ِ آینه
باز
سایه می گیرد رنگ
در اتاق ِ تاریک
شبحی می کشد از پنجره سر،
در اجاق ِ‌خاموش
شعله ای می جهد از خاکستر

من درین بستر ِ بی خوابی ِ راز
نقش ِ‌رویائی ِ رخسار ِ تو می جویم باز

با همه چشم تو را می جویم
با همه شوق تو را می خوانم
زیر ِ‌لب باز تو را می خوانم
دائم آهسته به نام

ای مسیحا!
اینک!
مرده ای در دل ِ تابوت تکان می خورد آرام
آرام
آرام . . .

آرام . . .



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

خانه ی دوست کجاست-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان


خانه ی دوست کجاست ؟! " در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد ،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست."





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چه بی تابانه می خواهمت-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


چه بی تابانه می خواهمت

ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !

چه بی تابانه تو را طلب می کنم !

بر پشت سمندی

گویی

نوزین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه یی بیهوده است.

بوی پیرهنت

این جا

و اکنون.

کوه ها در فاصله

سردند.

دست

در کوپه و بستر

حضور مأنوس دست تو را می جوید .

و به راه اندیشیدن

یاس را

رج می زند.

بی نجوای انگشتانت

فقط.

و جهان از هر سلامی خالی است




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای شب از رویای تو رنگین شده-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

 

 

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایهء مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست 

ای دل تنگ من و این بار نور؟

های هوی زندگی در قعر گور؟

 

 

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

 

 

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنه بازارها

 

 

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

 

 

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

آشنای سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگی ست

چلچراغی در سکوت و تیرگی ست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

. . . . . . . . . .

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه  می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

 

 

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

 

 

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمه خواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

 

 

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

تا کی در انتظار گذاری به زاریم-شهریار-دکلمه رضا پیربادیان

تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سرسازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم ..




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چون درختی در زمستانم-اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان

چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن

ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر

سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من درد بوده ام-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

من درد بوده ام... همه من درد بوده ام!!!
من درد بوده ام،
          همه من درد بوده ام.
گفتی پوست واره یی استوار به دردی،
چونان طبل 
      خالی و فریادگر
                 -درون مرا که خراشید تام... تام از درد بینبارد؟-
و هر اندام ام از شکنجه ی فسفرینِ درد مشخص بود
                     در تمامت بیداری خویش     هر نماد و نمود را 
                                             با احساس عمیق درد    دریافتم...
عشق آمد و دردم از جان گریخت....
                          خود در آن دم که به خواب می رفتم، 
                                                             آغاز از پایان آغاز شد.
تقدیر من است این همه، یا سرنوشت توست... یا لعنتی است جاوانه؟!
           که این فروکش درد خود انگیزه ی دردی دیگر بود....
که هنگامی به آزادی عشق اعتراف می کردی
                          که جنازه ی محبوس را از زندان می بردند....
از کجا آمده ای
ای که می باید اکنونت را 
      این چنین   
          به دردی تاریک کننده
                                     غرقه کنی!
از کجا آمده ای؟
و ملال در من جمع می آید
               و کینه یی دم افزون به شمار حلقه های زنجیرم...
        چون آب ها....
                    راکد و تیره....

                                 که درماندابی...!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دوستی-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

                       - دانسته-

                          بیازارد !

 

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

 

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

 

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

 

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

 

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

                مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

 

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

                      ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

        عطر افشان

                   گلباران باد .


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مکبث -شکسپیر -ترجمه داریوش آشوری -دکلمه رضا پیربادیان

فردا و فردا و فردا، می خَزَد با گام های کوچک از روزی به روزی  تا که بسپارد به پایان رشته ی طومارِ هر دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بوده است ما دیوانگان را جز نشانی از غباراندوده راهِ مرگ. فرو میر آی، اِی شَمعک، فرو میر، آی، که نباشد زندگانی هیچ اِلّا سایه ای لغزان و بازی هایِ بازی پیشه ای نادان که بازَد چندگاهی پُرخروش و جوش نقشی اَندرین میدان و آنگه هیچ. زندگی افسانه ای است کز لبِ شوریده مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غُرِّش و غوغا، لیک بی معنا.



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

میگویند..-سید علی صالحی -دکلمه رضا پیربادیان

می‌گویند هر کسی که رویا نبیند
باد می‌آید و یک طوری
اسمش را خط می‌زند
خوابهایش را خط می‌زند
بعد هم به او نمی‌گوید که اهلِ هوای بوسه را
کجا باید جُست...

می‌گویند ستاره‌ای که گاه
بالای بامِ خانه‌ی ما می‌آید
روحِ غمگینِ همان قاصدکی‌ست
که شبی از ترسِ باد
پشت به جنوب و رو به جایی دور
گذاشت و رفت و دیگر
به خواب هیچ بوته‌ای باز نیامد!!!

حالا هر شبِ خدا
هر کجای این منزلِ بی‌ماه وُ
این کوچه‌ی بی‌ستاره که باشم،
باز تا به یاد می‌آورم
که باد با خوابِ ماه و اسم ستاره چه کرد،
هی رو به همین چراغِ شکسته گریه می‌کنم
ترانه می‌خوانم
خواب می‌بینم
دروغ می‌گویم...

دروغ می‌گویم که هوایِ آنجا
جورِ دیگری خوش بود،
یا شبِ آنجا که عجیب علاقه
عجیبِ شوق و عجیبِ تماشا!!!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان