دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام -محمد حسین بهرامیان-دکلمه رضا پیربادیان

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام

باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت :

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد

باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد

" آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد "

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

" آی تو تو که فریب من و چشمان منی

تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای

تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای "

 در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟

 

ای دلت پولک گلنار ؛ سپیدار قدت

چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت ؟




دانلود با لینک مستقیم

برآمد باد صبح و بوی نوروز- سعدی - دکلمه رضا پیربادیان

سال نو مبارک
امیدوارم همه دوستانم سال خوبی در پیش داشته باشند.
این هم عیدی من به همه عزیزان

رضا پیربادیان




برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گُلنار
دگر منقل مَنِه آتش میفروز
چو نرگس چشمِ بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خُرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مَبَر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرایِ عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بُگذاشتی یوز





دانلود 


خداحافظ نسیمای غمگین من!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

بیا به راه، بگو خلاص، برو
به خواب.
دیگر نه در کوچه می‌مانم
نه به خانه برمی‌گردم
پاک خسته‌ام از
حرفِ گریه، از خواب آدمی،
دیگر هیچ علاقه‌ای به التفاتِ این و آن ندارم
حتی
به فهمِ سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود،

به هر چه همین حدود!
فقط
می‌خواهم کمی بخوابم،
بالای صخره‌ای از اینجا دور ...
شبِ یک دامنه از بوی
پونه و کتاب،
یک بسته سیگار

عکسی از "ری‌را"
و یک
پیاله‌ی آب.
بعد انگار که نیامده رفته باشم.

خداحافظ نسیمای غمگین من!




دانلود با لینک مستقیم





ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود- سعدی -دکلمه رضا پیربادیان

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود    
    وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او    
    گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون    
    پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان        
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان    
    دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم    
    چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او    
    در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین    
    کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم    
    وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل    
    وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من    
    گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن    
    من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا    

    طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان




دانلود بازخوانی شعر بطور کامل 


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی    
    چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد    
    بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند    
    همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم    
    که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد    
    که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید    
    مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری    
    تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی    
    عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن    

    که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان




جسمی شکسته، روحی پر از خراش- مرتضی لطفی-دکلمه رضا پیربادیان


جسمی شکسته، روحی پر از خراش
عاشق نمیشوم، دلواپسم نباش
دستانی از تهی، پاهایی از ورم
فکر مرا نکن، امروز بهترم...

*****
حال مرا مپرس، چیزی مهم که نیست...
این دلشکستگی، اقرار بیکسی ست
درگیر من مشو، همدم نمیشوم
حوا مرا ببخش... آدم نمیشوم...

*****
تقصیر تو نبود، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدی، من خواستم نشد
درگیر عادتم سرگرم خود شدن
در مرز یک سقوط، دیگر نه تو نه من...

*****
از پشت این سکوت، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم... حوا بیا ببین
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همین!

*****
شکل خودم شدم... تلخ و بدون رحم
در انتهای خویش، حال مرا بفهم
شکلی شبیه خود، با چشم گریه سوز

باور نمیکنم، آئینه را هنوز...






شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پرسید چگونه می‌سرایی ؟-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


با چشم و دلی ، ز مهر سرشار
پرسید
چگونه می‌سرایی ؟
در چنبر عالم زمینی
یک‌باره چه می‌شوی هوایی ؟

ناگاه ز کدام زخمه ، گردد
چنگ دلت از نوا ، نوایی ؟

جانت ز کدام جلوه یابد
این نقش و نگار کبریایی ؟

گر نیست لطیفه بهشتی
ور نیست ودیعه خدایی

با پردگیانِ عالم شعر
دیدار چگونه می‌نمایی ؟

پیغام چگونه می‌فرستی
الهام چگونه می‌ربایی ؟

گفتم که
- ندانم و ، ندانم
این نیز ، که من که‌ام ؟ کجایی ؟

وین کیست درون من ، که نالد
من نایم اگر ، کجاست نایی ؟

فریاد مرا چگونه ریزد
در قالب تنگ شش هجایی

تا در نگری جدایم از خویش
جان رقص‌کنان از این جدایی

سیمرغ خیال می‌کشد بال
مجذوب حلاوت رهایی

پوینده ، تمام هستی من
هر ذره ، به سوی روشنایی

هر صبح ، رهاتر از پرستو
این پیک دیار آشنایی

در دشت فلک به دانه‌چینی
در جوی سحر ، به سینه‌سایی

از کلبه تنگ بینوایان
تا قصر بلند پادشایی

بر بام ستاره‌ها برآیم
هر شام بدین شکسته‌پایی

تا … بشکفد این جوانه شعر
چون تاج سپیده‌دم ، طلایی

با این همه ، در دل تو ای دوست
تا نیست امید رهگشایی

ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی




دانلود با لینک مستقیم



گل من با که نشستی که مرا یادت رفت -احمدرضا زارعی -دکلمه رضا پیربادیان

گل من با که نشستی که مرا یادت رفت

از نگاهم چه سبب فرصت دیدارت رفت

چه کسی بود در اندیشه ات ای مونس جان

که سحرگاه چنین خفته و بیدارت رفت

به کجا بود تو را زمزمه ای خوشتر از عشق

کاین چنین ساده تو را خاطر دلدارت رفت

از غمت سینه کجا چاک نموده ست کسی

تا که این دلشده از دیده بیمارت رفت

گرمی دست که دلگرمی شبهایت گشت

تب عشق چه کسی بر رخ تبدارت رفت

هوس روی که بوده ست که دلخواهت کرد

اشک هجران که بر دیده خونبارت رفت






دانلود با لینک مستقیم

چرا تنها تو؟-نزار قبانی -دکلمه رضا پیربادیان

چرا تو؟

چرا تنها تو؟

چرا تنها تو از میان زنان

هندسه حیات مرا در هم می ریزی

پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی

در را می بندی و من

اعتراضی نمی کنم؟

چرا تنها تورا دوست می دارم و می خواهم؟

می گذارم بر مژه هایم بنشینی و

ورق بازی کنی

و اعتراضی نمی کنم؟

چرا زمان را خط باطل می زنی و

هر حرکتی را به سکون وا می داری؟

تمام زنان را می کشی در درون من

و اعتراضی نمی کنم!

چرا از میان تمامی زنان

کلید شهر مطلایم را به تو می دهم؟

شهری که دروازه هایش

بر هر ماجراجویی بسته است

و هیچ زنی

پرچمی سفید را بر برج هایش ندیده!

به سربازان دستور می دهم

با مارش به استقبالت بیایند

و مقابل چشم تمام ساکنان

در میان آوای ناقوس ها با تو عهد می بندم!

شاه زاده ی تمام زندگی من!

ترجمه یغما گلرویی






دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شاتقی، زندانی دختر عمو طاووس-مهدی اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان

« زندگی با ماجراهای فراوانش
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما ساده تر از این ، که در باطن
تارو پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟
ماجرای زندگی آیا
جز مشقت های شوقی توامان با زجر
اختیارش هم عنان با جبر،
بسترش بر بعد فرار و مه آلود زمان لغزان
در فضای کشف پوچ ماجراها، چیست؟
من بگویم، یا تو می گویی هیچ جز این نیست؟»
تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
«ماجراها» گوید، اما نقش هر کس را
می نگارد، یا می انگارد
بیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش
شاتقی، زندانی دختر عمو طاووس
فیلسوفی کوچک ست و حرف ها دارد برای خویش
عصر بود و در حیاط کوچک پاییز
در زندان
راه می رفتیم؛
چند تن زندانی با خستگی همگام
چون طواف حاجیان در عید آن کشتار وحشتناک
گرد بر گرد بتی از جنس و رنگش نام
لات و عزی و هبل را از بنی اعمام
دور حوض خالی معصوم
گرد می گشتیم، اما بی هوار و هروله، آرام
اینک آن غمگین بی آزار
شاتقی، زندانی دختر عمو طاووس
داشت با لبخند مجروحی که اغلب بر لبانش بود
و خطوط چهره اش را، گاه
چون نگه جزم و جری می کرد؛
ماجرا می گفت و با ما راه می پیمود
عصر خشکی بود، از یک روز آبانی
بی صدا و از نظر پنهان
لحظه ها، مثل صف موران خواب آلود
با همیشه همعنان می رفت؛ وز هر گام
سکه می زد «دیر شد» بر پولک هر « زود»
راه می رفتیم و با هر گام ما یک لحظه می پژمرد
من خط زنجیر هستی خواره موران را
این چنین احساس می کردم که با ترتیب
در صف نوبت یکا یک خوابشان می برد
و به نوبت هر یکی، تاپای بیرون می نهاد از صف
چون جرقه می پرید از خواب و می افسرد
راست پنداری
هستی و ناچیزی ما بود
که بدین گونه
بود همسان داشت با نابود
و بدینسان تنگ تر می شد فضای روز
باختر چون تون سردی می شد و در آن
آتش دل مرده می افسرد، دود اندود
و بدین سان خوب می شد دید در سیمای هر سکه
و نگاه آفل و غمگین هر لحظه
این که چیزی در فضا می کاست؛
وین که چیزی داشت می افزود
داشت می رفت آتش خورشید؛
داشت می آمد شب چون دود
باز می رفتیم و می کردیم
رفته تا انجام را، آغاز
و دگر ره باز و دیگر بار

باز ... و باز ... و باز




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان