باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت :
یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد
" آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد "
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
" آی تو تو که فریب من و چشمان منی
تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای "
در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
ای دلت پولک گلنار ؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت ؟
دریغ آهو اگر بُگذاشتی یوز
خداحافظ نسیمای غمگین من!
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
باور نمیکنم، آئینه را هنوز...
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
با چشم و دلی ، ز مهر سرشار
پرسید
چگونه میسرایی ؟
در چنبر عالم زمینی
یکباره چه میشوی هوایی ؟
ناگاه ز کدام زخمه ، گردد
چنگ دلت از نوا ، نوایی ؟
جانت ز کدام جلوه یابد
این نقش و نگار کبریایی ؟
گر نیست لطیفه بهشتی
ور نیست ودیعه خدایی
با پردگیانِ عالم شعر
دیدار چگونه مینمایی ؟
پیغام چگونه میفرستی
الهام چگونه میربایی ؟
گفتم که
- ندانم و ، ندانم
این نیز ، که من کهام ؟ کجایی ؟
وین کیست درون من ، که نالد
من نایم اگر ، کجاست نایی ؟
فریاد مرا چگونه ریزد
در قالب تنگ شش هجایی
تا در نگری جدایم از خویش
جان رقصکنان از این جدایی
سیمرغ خیال میکشد بال
مجذوب حلاوت رهایی
پوینده ، تمام هستی من
هر ذره ، به سوی روشنایی
هر صبح ، رهاتر از پرستو
این پیک دیار آشنایی
در دشت فلک به دانهچینی
در جوی سحر ، به سینهسایی
از کلبه تنگ بینوایان
تا قصر بلند پادشایی
بر بام ستارهها برآیم
هر شام بدین شکستهپایی
تا … بشکفد این جوانه شعر
چون تاج سپیدهدم ، طلایی
با این همه ، در دل تو ای دوست
تا نیست امید رهگشایی
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
اشک هجران که بر دیده خونبارت رفت
چرا تنها تو؟
چرا تنها تو از میان زنان
هندسه حیات مرا در هم می ریزی
پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی
در را می بندی و من
اعتراضی نمی کنم؟
چرا تنها تورا دوست می دارم و می خواهم؟
می گذارم بر مژه هایم بنشینی و
ورق بازی کنی
و اعتراضی نمی کنم؟
چرا زمان را خط باطل می زنی و
هر حرکتی را به سکون وا می داری؟
تمام زنان را می کشی در درون من
و اعتراضی نمی کنم!
چرا از میان تمامی زنان
کلید شهر مطلایم را به تو می دهم؟
شهری که دروازه هایش
بر هر ماجراجویی بسته است
و هیچ زنی
پرچمی سفید را بر برج هایش ندیده!
به سربازان دستور می دهم
با مارش به استقبالت بیایند
و مقابل چشم تمام ساکنان
در میان آوای ناقوس ها با تو عهد می بندم!
شاه زاده ی تمام زندگی من!
ترجمه یغما گلرویی
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
باز ... و باز ... و باز
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان