دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

ای لبت ساغر بیجاده من- حسین منزوی -دکلمه رضا پیربادیان


ای لبت ساغر بیجاده من

 

 بوسه ات ناب ترین باده من

 

 ادمیزاده واین زیبایی؟

 

 با تو رازی است پریزاده من

 

 ای هماغوشی تو مایده من

 

 وی تنت سفره اماده من

 

 سر به افلاک رساند از عشقت

 

دلک خاکی افتاده من

 

تا ببندم به نمازت قامت

 
بستر وصل تو سجاده من

 

تا بدانجا که تو هستی برسم

 

از کجا می گذرد جاده من؟

 


سرورعنایی وازادی را

 


از تو اموخته ازاده من

 

رقم حسن خدا دادی تست

 
هنر طبع خدا داده من

 

تا به تبیین جهان پردازم

 

عشق تو فلسفه ساده من


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شب از شب‌های پاییزی‌ست-اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان

شب از شب‌های پاییزی‌ست.
از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک‌آور،
ملول و خسته‌دل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدام گرید، از من نیز پنهانی.
و اینک (خیره در من مهربان) بینم
که دست سرد و خیس‌ش را
چو بالشتی سیه زیر سرم ـ بالین سوداها ـ گذارد شب
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

خموش و مهربان با من
به‌کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،
نشسته در کنارم، اشک بارد شب.

من این می‌گویم و دنباله دارد شب.



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

معشوق من -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

معشوق من

با آن تن برهنهء بی شرم

بر ساقهای نیرومندش

چون مرگ ایستاد

 

خط های بیقرار مورب

اندامهای عاصی او را

در طرح استوارش

 دنبال میکند

 

معشوق من

گوئی ز نسل های فراموش گشته است

گوئی که تاتاری

در انتهای چشمانش

پیوسته در کمین سواریست

گوئی که بربری

در برق پر طراوت دندانهایش

مجذوب خون گرم شکاریست

 

 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانهء قدرت را

تأئید میکند

 

 

او وحشیانه آزادست

مانند یک غریزهء سالم

در عمق یک جزیرهء نامسکون

او پاک میکند

با پاره های خیمهء مجنون

از کفش خود ، غبار خیابان را

 

 

معشوق من

همچون خداوندی ، در معبد نپال

گوئی از ابتدای وجودش

بیگانه بوده است

او

مردیست از قرون گذشته

یاد آور اصالت زیبائی

 

او در فضای خود

چون بوی کودکی

پیوسته خاطرات معصومی را

بیدار میکند

او مثل یک سرود خوش عامیانه است

سرشار از خشونت و عریانی

 

او با خلوص دوست میدارد

ذرات زندگی را

ذرات خاک را

مهای آدمی را

غمهای پاک را

او با خلوص دوست میدارد

یک کوچه باغ دهکده را

یک درخت را

یک ظرف بستنی را

یک بند رخت را

 

 

معشوق من

انسان ساده ایست

انسان ساده ای که من او را

درسرزمین شوم عجایب

چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت

در لابلای بوتهء پستانهایم

پنهان نموده ام



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


آمد درست زیر شبستان گل نشست-محمد حسین بهرامیان-دکلمه رضا پیربادیان

آمد درست زیر شبستان گل نشست

دربیـن آن جماعت مغـرور شب پرست

یک تکــــه آفتاب؟ نــه! یک تکه از بهشت...

حالا درست پشت سر من نشسته است


این بیت مطلع غزلــی عاشقانه نیست

این چندمین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من های هــای های

الله اکبر و... َانَا فی کُلِّ واد ِ ... مست

سُبحـــانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت


(یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم

او فکر می کنیم در این پرده مانده است)

..................................................

ســـارا سلام!... اشهــــد ان لا ا لــــه ... تــو

با چشمهای سرمه ای... ان لا ا له ...مست

دل می بری که...حیّ علی ... های های های

" هر جا کــــه هست پرتــو روی حبیب هست"

بالا بلند!  عقــــد تــــــو را با لبـــــــــان من

آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست؟

باران جل جل شب خـــــــــرداد تــــــوی پـــارک

مهرت همان شب.. اشهد ان...دردلم نشست

آن شب کبو .. (کبو).. کبوتــری از بامتان پرید

نم نم نما (نما) نماز تو در بغض من شکست

سُبحانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و   لا ا لـه

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت

سبحان ربِّ هر چــــه دلـــــم را ز من بریــــد

سبحان ربِّ هر چه دلم را ز من گســــست

سُبحان ربــــی ا لـْـ ... من و سارا .. بحمــــــده

سُبحان ربی ا لــْ ... من و سارا دلش شکست

سُبحان ربی ا لـْـ ... من و سارا به هم رسیــ...

سُبحانَ تا به کـی من و او دست روی دست؟

زخمـــــم  دوباره  وا شد  و  ایــــــاکَ نستعین

تا اهدنا ا لصـْ ... سرای تو راهی نمانده است

(یک پرده باز بیـــن من و او کشیده اند

سارا گمانم آن طرف پرده مانده است)



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


مرگ من روزی فرا خواهد رسید- فروغ فرخزاد- دکلمه رضا پیربادیان

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود دکلمه


نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی-زهرا شعبانی-دکلمه رضا پیربادیان

"نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی
نخواستی سر این عشق امتحان بدهی
نخواستی که بمانی و دردهای مرا
فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی
قرار بود همین روزها به هم برسیم
قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی
نگو که آمده بودی سری به من بزنی
و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی
نگو از اول این راه عاشقم نشدی
نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی
گناه فاصله ها را به پای من زدی و...
نخواستی به تن خسته ام زمان بدهی
چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکند
کسی که حاضری آسان براش جان بدهی
نشسته ام سر سجاده رو به روی تو باز

هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی.....



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


پاییز کوچک من-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

پاییز کوچک من،

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می­نگرم

روح عظیم «مولانا» را می­بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت­های گلابی

                                    قدم می­زند

و برگ­های خشک

                        زیر قدم­هایش شاعر می­شوند

وقتی به باغچه می­نگرم

«بودا» حلول می­کند

در قامت تمام نیلوفرها

وقتی به باغچه می­نگرم

پاییز «نیروانا» ست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده­ی نفسش را

در ذره­های باغ

                        دمیده است

و می­زند

            که سرو

                        به رقص آید

£

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه رنگ­هاست

                                    با یکدیگر

تا من نگاه شیفته­ام را

در خوش­ترین زمینه به گردش برم

و از درخت­های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

                        یا

                        بیرنگی را

                                    می­بینند

در طیف عارفانه­ی پاییز؟




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

هوا را از من بگیر ، اما خنده ات را نه- پابلو نرودا -دکلمه رضا پیربادیان

نان را از من بگیر ، اگر می خواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می کاری ،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند ،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید .
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،اما خنده ات را که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید .
عشق من ، خنده تو در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه خون من بر سنگ فرش خیابان جاری ست
بخند ، زیرا خنده تو برای دستان من
شمشیری است آخته .
خنده تو ، در پاییز
در کنار دریا موج کف آلوده اش را باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم ،گل آبی ، گل سرخ
کشورم که مرا می خواند .
بخند بر شب بر روز ، بر ماه ،بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد ،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند ،
نان را ، هوا را ،روشنی را ، بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم ...


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


تــو از اول سلام ات پاســـخ بدرود با خود داشت-محمد علی بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان



تــو از اول سلام ات پاســـخ بدرود با خود داشت

اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت

بهشتت  سبـزتــــر از وعــده ی شداد بود امــا

-برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت

ببخشایـــم  اگـــــر  بستم  دگــــر  پلک  تماشــــا را

که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

«سیاوش» وار بیــــرون آمدم از امتحــــان  گر چــــه

-دل «سودابه» سانت هرچه آتش بود با خود داشت

مرا با برکــــه ام بگذار دریا ارمغــــان تــــــو

بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



گره از گیسوان گشودی و شب تقدیر شاعران شرقی شد-حمید ادیب-دکلمه رضا پیربادیان

گره از گیسوان گشودی و شب ...
تقدیر شاعران شرقی شد ...
به هیچ قول و غزل ...
قلندران کاکل افشان نکردند و ...
خرقه نیفکندند ...
مگر به مصرعی از دهان تو ...
که نکته ی همیشه ی غزل است ...

بهار نام گلی بود بر غنچه ی لبت ...
که ماه فروردین فرود می آمد ، تا بشنود ...
تابستان ...
میوه ی رسیده ی اندامت ...
در سبد پیرهن نمی گنجید ...
پاییز ...
دوباره زیر تازیانه های استخوان شکن توفان ...
به شگفتی شکفتی ...
سرتاسر زمستان را در برف ...
با نعره های سبز سروستان قامت افراشتی ...

بالا بلند بانو ...
چهار فصل عاشقان ...
به وصف روی تو رفت ...
شعر شاعران ...

همه هجرانی تو شد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان