دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

ووف از این روزهای کند طولانی...!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


از حوالی همین روزهای کند بیخود طولانی میگذریم

و باد فقط بر سر شاخه های شکسته می وزد

ما اشتباه میکنیم که از چراغ انتظار شکستن داریم

شب........سرانجام خودش میشکند

حالا سالهاست

که مااز حوالی انتظار

 

خواب یک روز خوش را از شب شکسته میپرسیم .

راستی اینهمه چرت و پرت عجیب  قشنگ

با ما چه نسبتی  چه ربطی  چه حرفی دارند ؟

خدا شاهد است

یک شب از اینهمه دریا ... که  گریسته ام

شما تا دمدمای همین دقیقه هم  سر نخواهید کرد !

اووف از این روزهای کند طولانی......!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

خوابت می‌آید، خسته‌ای! -سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

خوابت می‌آید، خسته‌ای!
دیدم دیر آمدی
نگرانِ حرف و حدیثِ همسایه‌ها شدم.
راست می‌گویند پایین‌دستِ آسمان
اَبرِ سنگینی گرفته است؟
می‌گویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اینجاست،
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای،
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایه‌ها از احتمالِ باران ...
شام خورده‌ای؟
دیر است دیگر
چراغِ پایین پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچه‌ها آمده است
چیزی از خوابِ این خانه جا نخواهیم گذاشت
فقط همین چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک !

گلیم و گهواره و کلید خانه را
به مادر سپرده‌ام،
گلدان‌ها را کنار کوچه جا خواهیم گذاشت
همه خیال می‌کنند
ما زیارتِ دریا و گریه رفته‌ایم.

دیر است دیگر، برو بخواب!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پیشگفتار چنین گفت زرتشت نیچه-ترجمه داریوش آشوری- خوانش رضا پیربادیان


زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما، سرانجام، دل اش دگر گشت و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با اوچنین گفت:
«ای اختر بزرگ! تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی!
«تو ده سال اینجا به غارم بر آمدی؛ اگر من و عقاب و مارم نمی بودیم تو از فروغ خویش و ازین راه سیر می شدی.
«لیک ما هر بامداد چشم به راه ات بودیم و سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تورا بهر آن شکر می گزاردیم.
«هان! از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده، مرا به دست هایی نیاز است که به سویم دراز شوند.
«می خواهم ارزانی دارم و بخش کنم تا دیگر بار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگر بار از توانگری خویش.
« ازاین رو می باید به ژرفنا درآیم؛ همان گونه که تو شامگاهان می کنی، بدانگاه که به فراپشت دریا می روی و نور به جهان زیرین می بری. تو، ای اختر سرشار!
« به زبان مردمان ـ همان مردمانی که به سوی ایشان فرود می خواهم رفت ـ من می باید چون تو فروشوم.
« پس برکت ده مرا ای چشم آسوده که نیک بختی بس بزرگ را بی رشک توانی نگریست!
« برکت ده جامی را که سرریز خواهد شدن، تا آن که آب از زرّین جاری شود و بازتاب شادمانی ات را همه سو برد!
«هان! این جام دیگر بار تهی شدن خواهد و زرتش دیگر بار انسان شدن.»
ـ چنین آغاز شد فروشد زرتشت

فریدریش نیچه
• چنین گفت زرتشت؛ پیشگفتار، 1
(ترجمـه داریوش آشـوری، انتشارات آگه)


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن-الهام مردانی-دکلمه رضا پیربادیان

تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن
لطفا بدون فاصله با من قدم بزن!

گاهی به روی پنجره ی کوچکم بخند
گاهی جهان کوچک من را به هم بزن

خطی به نام عشق به پیشانی ام بکش
یک سرنوشت تازه برایم رقم بزن

اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب
از هفته روزهای بدم را قلم بزن

بی فکر درس و کار همین چند لحظه را

با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن...




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان




زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد-محمد علی بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان



زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

 باور نمی کنم به من این زخم بسته را
با چشم باز آن نگه خانه زاد زد

 با اینکه در زمانه ی بیداد می توان
سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد

یا می توان که سیلی فریاد خویش را
با  کینه ای گداخته بر گوش باد زد

گاهی نمی توان به خدا حرف درد را

با خود نگاه داشت و روز معاد زد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

از رنجی خسته ام که ازآنِ من نیست-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

از رنجی خسته ام که ازآنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که ازآنِ من نیست
با نامی زیسته ام که ازآنِ من نیست
از دردی گریسته ام که ازآنِ من نیست
از لذّتی جان گرفته ام که ازآنِ من نیست

به مرگی جان می سپارم که ازآنِ من نیست.


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود دکلمه

گر بدین سان زیست باید پست-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

گر بدین سان زیست باید پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست

 

گر بدین سان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه

یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


یک لحظه زندگی تو از دست می رود-علی حیات بخش-دکلمه رضا پیربادیان

یک لحظه زندگی تو از دست می رود
وقتی کسی که هستی ِ تو هست می رود
 
شاید که اندکی بنشـیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، می رود
 
از کـمترین تکان تنَش رنج میکـشی
وقتی که پیش ازین به تو گفته ست می رود
 
آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش
چون طفلی از کنارتو با دست می رود
 
"رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

به تو می اندیشم-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دانلود دکلمه



دانلود بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من آبروی عشقم-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق ،
طلب می کند
من آبروی عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که :
- خواب ،
در چشم هایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری ... خوب ام ،
شعر ترم
تارج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم !!
آینه دار رابطه ام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یا مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم

لیلی کلید صبح
در پلک های  توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !

لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج :

لیلی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه ... که بیداد می کنی .
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی

لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!

بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !

لیلی
بی خط و خال باش
با من بیا کن خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسۀ بلند قامت ببند!

لیلی
با من بودن خوب است ،

من می سرایمت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان