-
شما فانوس کهنه ای سراغ دارید ؟-بتول مبشری-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1394 14:30
شما فانوس کهنه ای سراغ دارید ؟ غول جادویی ؟ چیزی...... میخواهم چشم که باز میکنم دور از این هیاهوی تکراری کنار آرامشی از جنس دریا حوالی آرامش سپیدارهای رها علف های تر را بو بکشم و دامنم را پر کنم از بابونه های وحشی میخواهم باد همبازی گیسوانم باشد و غول چراغ جادو تمام ساعت های دنیا را از کار بیندازد حتی ساعت آمدن کسی را...
-
گفتی غزل بگو-قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 9 تیرماه سال 1394 11:56
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، بر ای غزل شور و حال کو؟ پر میزند دلم به هو ای غزل، ولی گیرم هو ای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی بر ای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگه ای سبزِِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند حال سؤال و حوصلهی قیل و قال...
-
اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد - مهدی موسوی-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 7 تیرماه سال 1394 16:31
اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد اگر که عشق، لبالب شود به لب برسد که سال ها بدوی، قبل خط ّ پایانی یواش سایه ی یک مرد از عقب برسد شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد! که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید... کسی نمی آید، نه! کسی نمی آید شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
-
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب-شفیعی کدکنی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 6 تیرماه سال 1394 13:34
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب، که باغها همه بیدار و بارور گردند . بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید به آشیانۀ خونین دوباره برگردند . بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت که موج و اوجِ طنینش ز دشتها گذرد؛ پیام روشنِ باران، زبام نیلی شب، که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد . ز خشکسال چه ترسی؟ ـ که سد، بسی بستند : نه در...
-
دلم.. یک اتفاق تازه می خواهد..!!-مهدی مختار زاده-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1394 16:54
دلم.. یک اتفاق تازه می خواهد..!! نه مثل عشق و دل دادن..؛ نه در دام غم افتادن..؛ دگر اینها گذشت از ما..! شبیه شوق یک کودک.. که کفش نو به پا دارد و گویی کل دنیا را .. در آن لحظه به زیر کفشها دارد، دلم یک شور بی اندازه می خواهد! نه با تو .. با خودم تنها! فقط گاهی.. دلم.. یک اتفاق تازه میخواهد..!! شنیدن دکلمه با صدای رضا...
-
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟-نزار قبانی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 30 خردادماه سال 1394 17:22
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است ... شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
-
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﭘﺮ ﺑﺰﻧﻢ ؟ ! ﻣﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ-شاعر ناشناس-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 8 خردادماه سال 1394 19:37
به ﮐﺠﺎ ﭘﺮ ﺑﺰﻧﻢ ؟ ! ﻣﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺷﻬﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﻗﻔﺲ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ، ﺩﺭ ﺑﮕﺸﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺩﺍﻧﻪ ﻣﺪﻩ، ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺮﻧﺠﺪ، ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ ! ﺯﻫﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﻊ ﺍﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺪﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻫﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﻮﭼﮏ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺗَـﺮﮎ ﺍﺳﺖ...
-
دریا شده است خواهر و من هم برادرش-محمد علی بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1394 12:37
دریا شده است خواهر و من هم برادرش شاعرتر از همیشه نشستم برابرش خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش میخواهم اعتراف کنم هر غزل که ما با هم سروده ایم جهان کرده از برش خواهر! زمان، زمان برادرکشیست باز شاید به گوش ها نرسد بیت آخرش با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون شعری که دوست داشتی از خود رهاترش...
-
من از عهد آدم تو را دوست دارم-قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1394 18:31
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم : تو را دوست دارم نه خطی! نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم: تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم آواز...
-
هـر کُـجـا مــرز کــشـیـدند، شمـا پُـل بـزنید-نجیب بارور-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 11:57
هر کجـــا مـــرز کشیدند، شمـــا پُل بزنید حرف "تهران" و "سمرقند" و "سرپُل" بزنید هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او حرف از پنجـــره ی رو به تحمــل بزنید نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه! روی گــور همه ی تفرقـــهها گُل بزنید مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور" با هم...
-
چیست در زمزمه مبهم آب -فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 18:51
همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید رو...ی این آبی آرام بلند ...که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند نه به...
-
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش-امیلی دیکنسون-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 10:06
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است : اگر مرا بسیار دوست بداری شاید حس تو صادقانه نباشد کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد ! من به کم هم قانعم اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است . مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته...
-
بیا تقسیم کن این فرصت ِ دیدار را با من- شهراد میدری -دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 10:43
بیا تقسیم کن این فرصت ِ دیدار را با من بغل کن زیر ِ باران عطر ِ گندمزار را با من خدا فندک که زد با آذرخشش، پک بزن سنگین اگر شد دود کن یک نخ دو نخ سیگار را با من اجاق از آتش ِ دل کرده ام برپا برای ِ چای تماشا کن بخار ِ قوری ِ گلدار را با من بخند و خانه را نقاشی از رنگ ِ لبانت کن پر از رزهای ِ قرمز کن در و دیوار را با...
-
من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار-زهرا اقبالی-رضا پیربادیان
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 20:54
من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار تو پست مدرنی و مضامین دل آزار من اهل دل و چای هل و لعل نگارم تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار من فلسفه ی عشقم و اشراقی محضم تو عقلگرا چون رنه و نیچه و ادگار من پنجره ای رو به غزل... خواجه ی شیراز تو سخت ، پر از خشتی و مانند به دیوار با این همه عاشق شده ام دست خودم نیست من دختر شیرین سخن...
-
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد-حزین لاهیجی-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 22 اسفندماه سال 1393 13:12
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم...
-
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 20:49
در نــظـــربـازی مــا بــیــخـــبـران حـیـرانـنـد من چُنـیـنـم که نـمـودم،دگـر ایـشان دانـنـد عاقـلان نـقـطـه ی پـرگـار وجـودنـد ، ولـــی عشـق دانـد که در ایـن دایـره سـرگـردانـنـد جـلوه گاه رخ او دیـده ی من تـنـها نـیـسـت مـاه و خـورشیـد همیـن آیـنـه می گردانـنـد عهـد ما با لـب شیـریـن دهنان بـست خـدا مـا هـمـه...
-
چرا برای دلم یک غزل نمی خوانی-شاعر ناشناس-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 19:56
دلم گرفته برایت... مگر نمی دانی ! چرا برای دلم یک غزل نمیخوانی؟ غزل بخوان که بمیرد میان سینه من غم سکوت خیابان ، غمی که میدانی و بغض پنجره بشکن، ببین چه کرده غمت به این دو وادی وحشت، دو چشم بارانی بیا غزل به فدایت! درانتظار توام بیا صفای تبستان! تب زمستانی! ببر مرا به نگاهی، ببر مرا گم کن نشان نمانده برایم......
-
زان نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1393 21:23
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است ای مایه امید من ای تکیه گاه دور هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت احساس قلب کوچک خود را نهان کنم بگذار تا ترانه من رازگو شود بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را چون آفتاب گمشده می آورم...
-
تو فقط بداهه بخند-امیر ساقریچی-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 21:57
تنها خاستگاه نفس های پراکنده ام درد دوست داشتن توست تو فقط بداهه بخند من هر چه بیشتر درد بکشم طولانی تر عمر میکنم نگاه کن امشب تنها برای تو زیبا شده ام رویاهایم قافیه ندارند اما با نوازش قصیده ای میسازم که از هر جای تنت سراغ دست هایم را بگیری راه را نشانت بدهند همه ی عمر یکطرف این چند دقیقه خلوت عاشقانه با تو یکطرف...
-
نمی دانم تقصیر توست یا بی خیالی ستاره ها-علی حمیــدی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 16:27
نمی دانم تقصیر توست یا بی خیالی ستاره ها که ایــــــن قــــــــدر از قطارهای بی بازگشت جا مانده ام!؟ آخر نمی دانی چند سال است _درست بعد از آخرین پروانه ای که بر لبهایت رویید_ تمام ایستگاه های متروکه ی دنیا در سرم بی رحمانه شیپور می زنند می زنند می زنند هی شیپور می زنند شاید هم یادت رفته باشد چند آغوش و چقدر بوسه...
-
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 26 دیماه سال 1393 11:29
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم، زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی، به گیرد دامنت گردم...
-
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..-نغمه مستشار نظامی-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 18 دیماه سال 1393 02:09
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر.. عاشق شدم!چه وقت!چگونه!چرا!چقدر! هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ، از ابتدای ساده این ماجرا چقدر- من راشکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر! هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر- مانند پیچکی که بپیچد به روح من- ریشه دواند و سبز شد و ماند...
-
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم-غلامرضا طریقی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 13 دیماه سال 1393 19:12
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم در متن نگاهت غزلی تازه بکارم من بی تو دلم را چه کنم بی تو دلم را اما نه در این سینه دلی بی تو ندارم باشد برو آسوده خدا با تو عزیزم باید که به این خاطره ها دل بسپارم حالا همه شب حال و هوای شب مرگ است حالا که غمت مانده به جای تو کنارم ای کاش بیایی و ببینی به چه حالی افتاده از آن کوچه ی...
-
در این سکوت خیابان بیا قدم بزنیم-امین اسد پور-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 15:18
در این سکوت خیابان بیا قدم بزنیم به قدر غربت انسان بیا قدم بزنیم که پا به پای تو رفتن نهایت عشق است که تا نهایت امکان بیاد قدم بزنیم چقدر بی تو هوابم گرفته و ابری ست تو ای ستاره ی پنهان بیا قدم بزنیم من امتداد درختان بید مجنونم در امتداد درختان بیا قدم بزنیم اسیر چشم تو شد چشم های باران هم تو ای نجابت باران ...بیا قدم...
-
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 15:45
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد ▄ ▄ ▄ می شد که بدانم این خطِ سرنوشتِ من از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد ؟ اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت وان زخمِ کوچک دلم آخر جزام شد گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت دیگر تمام شد ، گل سرخم ! تمام شد شعر من از قبیله ی خون است ، خون من ، فواره از دلم زد و آمد...
-
شب سرشاری بود-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1393 21:53
شب سرشاری بود. رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت. دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود. در بلندی ها، ما دورها گم، سطح ها شسته، و نگاه از همه شب نازک تر. دست هایت، ساقه سبز پیامی را می داد به من و سفالینه انس، با نفس هایت آهسته ترک می خورد و تپش هامان می ریخت به سنگ. از شرابی دیرین، شن تابستان در...
-
مرا بہ نوبرانہ ای گس مهماڹ کڹ ...-ناشناس-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 12:43
آخریڹ ساعات آباڹ است.... انارها ترڪ برداشتہ خرمالوها را چیده اند برگ ها دارند ڪف پوش خیاباڹ می شوند زیباتریڹ رنگ آمیــــــــــزی طبیعت ومظلوم تریڹ فصڸ ساڸ و مڹ عاشقانہ تورا از پائیز خدا هدیہ گرفتم اهڸ هرجایی ڪہ باشی پائیزت با مڹ یڪی ست اگــــــــــرخرمالوهای دستانت گڸ انداخت مرا بہ نوبرانہ ای گس مهماڹ کڹ ... دانلود
-
بر گور لیلی -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1393 12:47
آخر گشوده شد زهم آن پرده های راز آخر مر ا شناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان شوم زتو من هستم آن عروس خیالات دیر پا چشم منست اینکه دراو خیره مانده ای لیلی که بود ؟ قصه ی چشم سیاه چیست ؟ درفکر این مباش که چشمان من چرا چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود در چشم من شکفته ی گل آتشین...
-
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست -بیتا امیری-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 24 آبانماه سال 1393 00:33
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به...
-
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد-حامد عسکری-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 21:00
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه همین...