-
شاعر شده ام اوج در اوهام-محمد حسین ملکیان-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 01:51
شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم شاعر شده ام صبرکنم باد بیاید تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم هی جام پس از جام پس از جام بیاری هی جام پس از جام پس از جام بگیرم آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد آرام شوی در دلت آرام بگیرم سهمم اگر افتادن از این بام بیفتم سهمم اگر اوج است از این بام بگیرم سنگی...
-
کوچه آشتی کنان-احمد شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 13:03
پیش میآید و پیش میآید به ضربْآهنگِ طبلی از درون پنداری، خیره در چشمانت بیپروای تو که راه بر او بربستهای انگاری. در تو میرسد از تو برمیگذرد بیآنکه واپس نگرد در گذرگاهِ بیپرهیزِ آشتیکُنان پنداری، بیآنکه بهراستی بگذرد چرا که عبورش تکراریست بیپایان انگاری. یکی بیش نیست گرچه صفی بیانتها را مانَد ــ تداومِ...
-
پر کن پیاله را-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 00:53
پرکن پیاله را که این آب آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد این جامها که در پیم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستاره اندیشه های ژرف تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر یادها...
-
پرواز با خورشید-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 17:52
بگذار که بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال پرگیرم ازاین بام و به سوی تو بیایم خورشید از آن دور از آن قله ی پربرف آغوش کند باز،همه مهر،همه ناز سیمرغ طلایی پرو بالی است که چون من از لانه برون آمده دارد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امید است پرواز به آنجا که سرور...
-
باران گرفته ام بــه هوای شکفتنت-امیر سنجوری-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 03:52
باران گرفته ام بــه هوای شکفتنت جاری در امتداد ترک خورده ی تنت با اشک های ریخته بر پای گونه هات با دست های حلقه شده دور گردنت من متهم بـه رابطه با واژه ی "تو" ام مظنون به دستکاری گل های دامنت افسوس ...تاب صــاعـقه ام را نداشتــی افسوس... با نوازش من سوخت خرمنت این گرگ و میش پلک طلوع است یا غروب در چشـــم های...
-
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو -بهرامیان-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 00:27
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟ پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟ که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟ ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار...
-
اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم-فریبا عباسی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 18:02
اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم میخواستم که چشم تو را شاعری کنم امّا نشد که شعر مجسم بیاورم دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل می شد تو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت..... میخواستم برای تو مریم بیاورم؟ حتی...
-
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست- بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 14:22
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از...
-
نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب ...-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 13:53
نفس کوچک باد بود و حریر نازک مهتاب بود و فواره و باغ بود ٭ و شب نیمه ی چارمین بود که عروس تازه به باغ مهتاب زده فرودآمد از سرا گام زنان ٭ اندیش ناک از حرارتی تازه که با رگ های کبود پستان اش می گذشت ٭ و این خود به تب سنگین خاک ماننده بود که لیموی نارس از آن بهره می برد ٭ و در چشم های اش که به سبزه و مهتاب می نگریست...
-
مرگ را دیده ام من-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 15:26
مرگ را دیده ام من در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام، با آوازی غمناک غمناک، و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده آه، بگذاریدم! بگذاریدم! اگر مرگ همه آن لحظه آشناست که ساعت سرخ از تپش باز می ماند و شمعی- که به رهگذار باد- میان نبودن و بودن درنگی نمی کند،- خوشا آن دم که زن وار با شاد ترین نیاز تنم...
-
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست-فاضل نظری-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 3 آذرماه سال 1391 20:24
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق وسکوت تو جواب همه...
-
به تماشا سوگند-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 3 آذرماه سال 1391 17:39
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از...
-
اولین دیدار ما بود و شاید آخرین دیدار-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 16:50
اولین دیدار ما بود و شاید آخرین دیدار؟ ما در آن غربت به هم نزدیک تر یاران. یاد عطر آگین آن افسانه گون لحظه نور و باران باد و گلباران! گشته در رویش نگاهم محو، مانده در چشمش نگاهم مات. باز هم او را توانم دید؟ آه ! کی دیگر؟ کجا؟ هیهات! و خدای من! چه زیبا بود و بهت انگیز و چه والا بود زیبائیش، والا و شگفت آور! وندرآن...
-
باید استاد و فرود آمد-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 11:44
باید اِستاد و فرود آمد بر آستان ِ دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار ِ توست و اگر بیگاه به درکوفتن ات پاسخی نمیآید. کوتاه است در، پس آن به که فروتن باشی. آیینه یی نیک پرداخته توانی بود آنجا تا آراسته گی را پیش از درآمدن در خود نظری کنی هرچند که غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم ِ توست نه انبوهی...
-
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند-ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 13:42
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی...
-
دیوانگی زین بیشتر دیوانه جان-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان
جمعه 26 آبانماه سال 1391 02:42
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان...
-
پشت هیچستانم-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 16:51
به سراغ من اگر می آیید. پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدک هایی است که خبر می آرند از گل واشده در دورترین بوته خاک روی شن ها هم نقش سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند پشت هیچستان چتر خواهش باز است تا نسیم عطشی در بن برگی بدود زنگ باران به صدا می آید آدم اینجا...
-
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 13 آبانماه سال 1391 13:23
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت که گمان برد که...
-
تریاک-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 15:07
نصرت! چه می کنی سر این پرتگاه ژرف با پای خویش،تن به دل خاک می کشی گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی * نصرت! تو شمع روشن یک خانواده ای این دست کیست در رهِ بادت نشانده است؟ پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ چون،چشم بسته بر سر چاهت کشانده است! * بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای ای مرغ خوش...
-
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 13:18
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافروز که از سرو کنی آزادم شمع...
-
چند شعر کوتاه-گروس عبدالملکیان-دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 13:22
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود .... باران باشد تو باشی یک خیابان بی انتها باشد .... به دنیا می گویم .... خداحافظ ! چه فرقی می کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من چه فرقی می کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می شود صدای قلب نیست صدای پای توست که شب ها در سینه ام می دوی کافی است...
-
این فصل دیگریست-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 16:50
بیآنکه دیده بیند، در باغ احساس میتوان کرد در طرح ِ پیچپیچ ِ مخالفسرای باد یاءس ِ موقرانهی برگی که بیشتاب بر خاک مینشیند. □ بر شیشههای پنجره آشوب ِ شبنم است. ره بر نگاه نیست تا با درون درآیی و در خویش بنگری. با آفتاب و آتش دیگر گرمی و نور نیست، تا هیمهخاک ِ سرد بکاوی در رویای اخگری. □ این فصل ِ دیگریست که...
-
باور نمیکنددل من مرگ خویش را-سیاوش کسرایی-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 16:48
باور نمی کند دل من مرگ خویش را نه نه من این یقین را باور نمی کنم تا همدم من است نفسهای زندگی من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟ آخر چگونه این همه رویای نو نهال نگشوده گل هنوز ننشسته در بهار می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟ در من چه وعده هاست در من چه هجرهاست در من چه دستها به دعا مانده روز...
-
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 29 مهرماه سال 1391 16:45
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد که قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد چراغ چرخ...
-
بیا متفاوت باشیم-نادر ابراهیمی-دکلمه رضا پیربادیان
شنبه 15 مهرماه سال 1391 16:09
در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک کتاب...
-
با همه بی سروسامانی ام-بهمنی-دکلمه رضا پیربادیان
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 16:27
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه طوفانی ام دل خوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام خوب ترین حادثه می دانمت خوب...
-
باران کـم کـم از نفس افتاده ی بهــــار-جواد کلیدری-دکلمه رضا
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 02:23
باران کـم کـم از نفس افتاده ی بهــــار! بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟ حسی برای تازه شدن نیست در دلم از آسمان ساکت شعرم برو کنـــــــار از دست های خشک تو آبی نمی چکد بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبـــار - باغی کـــه زیر پای تو پژمرد و دم نزد اندام زخم خورده ی من بود روزگار! ـ « بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی...
-
داد معشوقه به عاشق پیغام-ایرج میرزا-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 17:22
داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ هر کجا بیندم از دور کند چهره پر چین و جبین پر آژنگ با نگاه غضب آلود زند بر دل نازک من تیر خدنگ از در خانه مرا ترد کند همچو سنگ از دهن قلماسنگ مادر سنگ دلت تا زنده ست شهد در کام من و توست شرنگ نشوم یک دل و یک رنگ ترا تا نسازی دل او از خون رنگ گر تو خواهی به وصالم برسی...
-
شبی دارم چراغانی-قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 15:55
شبی دارم چراغانی،شبی تابیدنی امشب دلی نیلوفری دارم،پری بالیدنی امشب شبی دیگر،شبی شب تر،شبی از روز روشن تر شبی پرتاب و تب دارم،تبی تابیدنی امشب نه در خوابم،نه بیدارم،سراپا چشم دیدارم که می آید به دیدارم،زنی نادیدنی امشب مشام شب پر ازبوی خوش محبوبه های شب شبی شبدر،شبی شب بو،شبی بوییدنی امشب زنی با رقصی آتشباد،از این...
-
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما-قیصر -دکلمه رضا پیربادیان
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 18:04
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما بفرمایید هرچیزی همان باشد که میخواهد همان ، یعنی نه مانند من و مانندهای ما بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم ؛ عشق ... رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری بیفشان زلف و مشکن حلقهی پیوندهای ما به بالایت...