دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

خالــی ام چون باغ بودا -حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

خالــی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش

خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان

یأس  و  تنهایـــی ِ من ، مانند  لوط  و  دخترانش

پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی

نیمــی از آفاقــم اما ،  نیمه ی  بـــی خاورانش

سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم

وین دل توفانی ام، دریای خون بی کرانش

پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده

روسری هــای  عــزا  از  داغ  دیـده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی

در نمــی گیرد مرا ،  افســـون ِ شهـر  و  دلبرانش

جنگجویــــی  خسته ام  بعد  از  نبــــردی  نابرابر

پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت

راست  چـــون  پیغمبری  رو در روی  ناباورانش




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان


لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

               ▄ ▄ ▄

می شد که بدانم این خطِ سرنوشتِ من

از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد ؟

اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت

وان زخمِ کوچک دلم آخر جزام شد

گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت

دیگر تمام شد ، گل سرخم ! تمام شد

شعر من از قبیله ی خون است ، خون من ،

فواره از دلم زد و آمد کلام شد

ما خونِ تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه ، تو رمزالدوام شد

               ▄ ▄ ▄

بعد از تو باز عاشقی و باز... آه نه !

این داستان به نام تو ، همین جا تمام شد





دانلود

الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها!-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان


الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها!
وفور محنت و اندوه و قحط شادی ها

زمان رونق ظلمت٬ کسادی خورشید
-دلم گرفت از این رونق و کسادی ها-

زمانه ای است که انگار٬ عشق زائده ای است-
-نماندی ، و همه عاشقان زیادی ها

ببین به شیوه ی خود ٬قتل عام عشق٬اکنون
از این گروه به آداب خود ٬مُبادی ها

به جز ندای تباهی و مرگ و ویرانی
کسی نمی شنود بانگی از منادی ها

گرفتم این که به نزدیک آن رسید ٬اما
نمی رسد به هدف بار کج نهادی ها

کجاست مرگ که منصور را بیاموزد
از این گروه نوآموز، اوستادی ها

نماز صبح مرا٬ قبله باد مدفن شان
که آبروی زمانند بامدادی ها

الا طهارت خون تو آبروی سحر!
تو از تبار کدام آفتاب زادی؟ ها؟


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان


می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی






دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



آی من ! تاب نیار اینهمه دلتنگی را - حسین منزوی- دکلمه رضا پیربادیان




آی من! تاب میار اینهمه دلتنگی را
بشکن این آینه این آینهء سنگی را
پاره کن رشتهء دار ای جسد خشکیده
برهایی بکش این چلهء آونگی را
وقت آن ست که با قصد عزیمت باری
پای در ره نهی این جاده فرسنگی را
هر چه از خیر و شر و شادی و غم بود گذشت
بست تقدریر من آن دفتر ارژنگی را
سحری خوانی ات ای مرغ به پایان امد
شعر من باز بیاغاز شباهنگی را
بختی از تیره شب داری و نتوانی شست
از سیاهی دل بیچاره من زنگی را
نه مگر نیست فراسوی سیاهی رنگی؟
قلم شب یکش آن خاطره رنگی را
اخرین فصل من! آه ای زن شیرین! بگذار
با تو پایان دهم این تلخی و دلتنگی را





دانلود با لینک مستقیم




ای لبت ساغر بیجاده من- حسین منزوی -دکلمه رضا پیربادیان


ای لبت ساغر بیجاده من

 

 بوسه ات ناب ترین باده من

 

 ادمیزاده واین زیبایی؟

 

 با تو رازی است پریزاده من

 

 ای هماغوشی تو مایده من

 

 وی تنت سفره اماده من

 

 سر به افلاک رساند از عشقت

 

دلک خاکی افتاده من

 

تا ببندم به نمازت قامت

 
بستر وصل تو سجاده من

 

تا بدانجا که تو هستی برسم

 

از کجا می گذرد جاده من؟

 


سرورعنایی وازادی را

 


از تو اموخته ازاده من

 

رقم حسن خدا دادی تست

 
هنر طبع خدا داده من

 

تا به تبیین جهان پردازم

 

عشق تو فلسفه ساده من


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پاییز کوچک من-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

پاییز کوچک من،

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می­نگرم

روح عظیم «مولانا» را می­بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت­های گلابی

                                    قدم می­زند

و برگ­های خشک

                        زیر قدم­هایش شاعر می­شوند

وقتی به باغچه می­نگرم

«بودا» حلول می­کند

در قامت تمام نیلوفرها

وقتی به باغچه می­نگرم

پاییز «نیروانا» ست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده­ی نفسش را

در ذره­های باغ

                        دمیده است

و می­زند

            که سرو

                        به رقص آید

£

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه رنگ­هاست

                                    با یکدیگر

تا من نگاه شیفته­ام را

در خوش­ترین زمینه به گردش برم

و از درخت­های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

                        یا

                        بیرنگی را

                                    می­بینند

در طیف عارفانه­ی پاییز؟




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان- حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه، زنگِ ملالتان
نیّت به روشنایی چشم شما خوش است
چندانکه آفتابِ تمام‌ست فالتان
رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم
پیش از رسیده گشتن اندوهِ کالتان
با چشمتان امیره‌ی دلهای غارتی
عشق آن‌چه می‌برید غنیمتْ حلالتان
تا روزها به هفته و ماه‌ند در گذار
ماییم و انس خاطره‌ی دیرسالتان
انگار قصّه‌ی غم عشقید و بی‌زمان
اینسان که کهنگی نپذیرد مقالتان
عین حقیقت‌ید و به اندازه‌ی خیال
دورید از زوال، چه بیمِ زوالتان؟
تا حسن بر جبینِ شما خطّ خوش نوشت
بد برنتابد آینه‌ی بی‌مثالتان
آلوده‌ی غمیم و غباریم کر دهید،
ما را در آبگیر حضور زلالتان

تا این غزل چریده‌ی آن چشم خوشچراست

خوش بادمان قصیل به کام غزالتان



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دیوانگی زین بیشتر دیوانه جان-حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حذر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان