راست چـــون پیغمبری رو در روی ناباورانش
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
▄ ▄ ▄
می شد که بدانم این خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد ؟
اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخمِ کوچک دلم آخر جزام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد ، گل سرخم ! تمام شد
شعر من از قبیله ی خون است ، خون من ،
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خونِ تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه ، تو رمزالدوام شد
▄ ▄ ▄
بعد از تو باز عاشقی و باز... آه نه !
این داستان به نام تو ، همین جا تمام شد
می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
آی من! تاب میار اینهمه دلتنگی را
بشکن این آینه این آینهء سنگی را
پاره کن رشتهء دار ای جسد خشکیده
برهایی بکش این چلهء آونگی را
وقت آن ست که با قصد عزیمت باری
پای در ره نهی این جاده فرسنگی را
هر چه از خیر و شر و شادی و غم بود گذشت
بست تقدریر من آن دفتر ارژنگی را
سحری خوانی ات ای مرغ به پایان امد
شعر من باز بیاغاز شباهنگی را
بختی از تیره شب داری و نتوانی شست
از سیاهی دل بیچاره من زنگی را
نه مگر نیست فراسوی سیاهی رنگی؟
قلم شب یکش آن خاطره رنگی را
اخرین فصل من! آه ای زن شیرین! بگذار
با تو پایان دهم این تلخی و دلتنگی را
ای لبت ساغر بیجاده من
بوسه ات ناب ترین باده من
ادمیزاده واین زیبایی؟
با تو رازی است پریزاده من
ای هماغوشی تو مایده من
وی تنت سفره اماده من
سر به افلاک رساند از عشقت
دلک خاکی افتاده من
تا ببندم به نمازت قامت
بستر وصل تو سجاده من
تا بدانجا که تو هستی برسم
از کجا می گذرد جاده من؟
سرورعنایی وازادی را
از تو اموخته ازاده من
رقم حسن خدا دادی تست
هنر طبع خدا داده من
تا به تبیین جهان پردازم
عشق تو فلسفه ساده من
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
£
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان