دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

خسته ام ری را!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

خسته ام ری را!
می آیی همسفرم شوی؟؟
گفت و گوی میان راه
بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن میگوییم
توی راه خواب هامان را برای بابونه های دره ای دور تعریف میکنیم
باران هم که بیاید
هی خیس از خنده های دور از آدمی می خندیم
بعد هم به راهی میرویم که سهم ترانه و تبسم است
هیچ مشکلی پیش نمی آید
کاری به کار ما ندارند، ری ر
نه کِرم شب تاب و نه کژدم زرد
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که برآن بلندی بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید
مینشینیم برای خودمان قصه میگوییم

تا کبوتران کوهی ازدامنه ی رویاها به لانه برگردند




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



حالم خوب است-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

حالم خوب است
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند
تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم
اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم
تو کی خواهی مرد !؟
به کوری چشم کلاغ ؛ عقابها هرگز نمی میرند
مهم نیست 
تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری
همین امروز غروب
برایش دو شعر از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



چه خوب میشد -سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

چه خوب میشد همین لحظه
یک اتفاقی میافتاد
مثلا باد میآمد
میرفت باغهای بالا را دور میزد
برمیگشت، خاک را بو میکرد،
و از کنارِ شمشادهای شکسته
بوی خوش آب و
خبر از هوای حامله میآورد.

شمعدانیهای بالِ چینهی مهتاب
تب دارند، تشنهاند، بیترانهاند.
اصلا باد
چرا از چیزی شبیه باران نمیخواند!
آخر چهقدر
تا کی باید با این چراغِ ترسو
هی از ترسِ شب و
هقهقِ گریه گفت و گو کنیم؟
پس کی میآید همان که میگویند
دریا را با خود خواهد آورد!؟

مادرم میگوید
برای شنیدنِ آوازِ آینه نباید عجله کرد،
بالاخره میآید
کسی که با زورقِ آوازهاش
دریا را با خود خواهد آورد.

میآید با آسمانِ بلند هم
به بحثِ روشنِ باران خواهد نشست
میگوید این شمعدانیها تب دارند
این باغها تشنه و
این شمشادها بیترانهاند

کاری باید کرد!





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

بیا ... اعتماد بزرگ-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

عزیزم ...
درمان‌بخشِ زخم‌های دیرین من !
شفاخوانِ شبِ گریه‌ها،"ری‌را" !
پس کی خواهی آمد؟
من خسته‌ام،
خرابم،
خُرد و خرابم کرده‌اند...
دیگر این کلماتِ ساکت و صبور هم فهمیده‌اند .
هی دَر هَم شکننده‌ی تبِ من و تاریکیِ مردمان !
هی دَر هَم شکننده‌ی ترسِ من و تنهاییِ مردمان !
بیاااااا...!
بیااااا...!
عشق پیش بیاور، بیا...!
بیا ... اعتماد بزرگ !

"یقینِ بی‌پایانِ هر چه زنانگی ست !"



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


می خواهم بگویم سلام-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد
می خواهم بگویم سلام

اگر دلواپسی آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد
می خواهم از بی پناهی پروانه برایت بگویم

از کوچه های بی چراغ
از این حصار
از این ترانه ی تار

مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت
کم کم این حکایت دیده و دل
که ورد زبان کوچه نشینان است
باورم شده بود

باورم شده بود
که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید به گوشت نمی رسید؟
آخر این رسم و روال رفاقت است؟
که در نیمه راه رویا رهایم کنی؟

می دانم
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند
از انگشتان دستم بیشتر نیست
یکی شان همان شاعری که گمان می کرد
در دور دست دریا امیدی نیست
می ترسیدم خدای نکرده آنقدر در غربت گریه هایم بمانی
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم .




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پس زنده‌باد امید!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

در ازدحامِ این همه ظلمتِ بی‌عصا
چراغِ راهم را از من گرفته‌اند
اما من
دیوار به دیوار
از لمسِ معطرِ ماه
به سایه‌روشنِ خانه باز خواهم گشت.
پس زنده‌باد امید!

در تکلمِ کورباشِ کلمات
چشم‌های خسته‌ی مرا از من گرفته‌اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرتِ بی‌باورِ شب
به تشخیصِ روشنِ روز خواهم رسید.
پس زنده‌باد امید!

در تحملِ بی‌تابِ تشنگی
میلِ به طعمِ باران را از من گرفته‌اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیبِ آب
به کشفِ بی‌پایانِ دریا رسیده‌ام.
پس زنده‌باد امید!

در چه‌کنم‌های بی‌رفتنِ سفر
صبوری سندباد را از من گرفته‌اند
اما من
گرداب به گرداب
از شوقِ رسیدن به کرانه‌ی موعود
توفان‌های هزار هیولا را طی خواهم کرد.
پس زنده‌باد امید!

چراغ‌ها، چشم‌ها، کلمات
باران و کرانه را از من گرفته‌اند،
همه‌چیز
همه‌چیز را از من گرفته‌اند،
حتی نومیدی را

پس زنده‌باد امید





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حَبه‌ی قند در کُنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گِل‌اندودِ بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود بُرده است.


دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گُمَت کردم
دیدی در آن دقایقِ دیر باورِ پُر گریه گُمَت کردم
دیدی آب آمد و از سَرِ دریا گذشت و تو نیامدی!


آخرین روزِ خسته،
همان خداحافظِ آخرین، یادت هست!؟
سکه‌ی کوچکی در کف پیاله با آب گفتگو می‌کرد،
پسین جمعه‌ی مردمانِ بی‌فردا بود،
و بعد، صحبتِ سایه بود، سایه و لبخندِ این و آن.
تمامِ اهالیِ اطراف ما
مشغول فالِ سکه و سهمِ پیاله‌ی خود بودند،
که تو ناگهان چیزی گفتی
گفتی انگار همان بهتر که رازِ ما
در پچپچِ محرمانه‌ی روزگار ... ناپیدا!
گفتی انگار حرفِ ما بسیار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانی‌ست ...


راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خویش را نمی‌دید.


در غیبت پُر سوالِ تو
آشنایان آن همه روزگارِ یگانه حتی
هرگز روشناییِ خاطرات تُرا بیاد نیاوردند.
در غیبت پُر سوال تو آن انار خجسته بر بالِ حوضِ ما خشکید.
در غیبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ بی‌بازگشتِ هیچ ساعتی به ساعت شش و هفتِ پسینِ پنج‌شنبه نرسید.
حالا که آمدی، آمدی ری‌را!
پس این همه حرفِ نامنتظر از رفتنِ بی‌مجال چرا؟!


راستی این همان پیراهنِ بنفش پُر از پروانه‌ی آن سالها نیست؟
مگر همین نشانی تو از راهِ دور دریا نبود،
پس چطور در ازدحام دلهره، ناگهان گُمت کردم
پس چطور در حرف و حدیثِ مبهمِ بی‌فردا گُمت کردم؟
مگر ما کجای این بادیه‌ی بی‌نشان به دنیا آمده‌ایم ری‌را!
ما هم زیر همین آسمانِ صبور
مردمان را دوست می‌داریم.


حالا بیا به بهانه‌ای
تمام شبِ مغموم گریه را
از آوازِ نور و تبسمِ ستاره روشن کنیم
من به تو از خواب‌های آینه اطمینان داده‌ام ری‌را!
سرانجام یکی از همین روزها
تمام قاصدک‌های خیسِ پژمرده از خوابِ خارزار
به جانب بی‌بندِ آفتاب و آسمان بر می‌گردند.



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای کاش از آنهمه سایه و سکوت-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

ای کاش از آنهمه سایه و سکوت،

تنها زمزمه ی  لبریز چشمه ای بودم

همسوی باور چراغی، برایوان شب زلال،

یا زایری خسته در خنکای فروردین،

با خیزاب و خلنگزار خاموشش

که از خواب شبنم و شهود آمده بود.

ای کاش از آنهمه آسمان، تنها کبوتری بودم،

خانه زاد خاطره ای پنهان

که از هجرانی جفت خویش می گریست.

 

ای کاش از آنهمه شکفتن، تنها پروانه پریشانی بودم

با رنگین کمان پروازش، در باغ بوسه و باران

و ای کاش از اینهمه مردن، تنها هلال آینه ای بودم

در قوس شبی شولا دریده از دریا

که ماه را به میهمانی خسوف می طلبید.




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


میگویند..-سید علی صالحی -دکلمه رضا پیربادیان

می‌گویند هر کسی که رویا نبیند
باد می‌آید و یک طوری
اسمش را خط می‌زند
خوابهایش را خط می‌زند
بعد هم به او نمی‌گوید که اهلِ هوای بوسه را
کجا باید جُست...

می‌گویند ستاره‌ای که گاه
بالای بامِ خانه‌ی ما می‌آید
روحِ غمگینِ همان قاصدکی‌ست
که شبی از ترسِ باد
پشت به جنوب و رو به جایی دور
گذاشت و رفت و دیگر
به خواب هیچ بوته‌ای باز نیامد!!!

حالا هر شبِ خدا
هر کجای این منزلِ بی‌ماه وُ
این کوچه‌ی بی‌ستاره که باشم،
باز تا به یاد می‌آورم
که باد با خوابِ ماه و اسم ستاره چه کرد،
هی رو به همین چراغِ شکسته گریه می‌کنم
ترانه می‌خوانم
خواب می‌بینم
دروغ می‌گویم...

دروغ می‌گویم که هوایِ آنجا
جورِ دیگری خوش بود،
یا شبِ آنجا که عجیب علاقه
عجیبِ شوق و عجیبِ تماشا!!!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

سلام یعنی برای همیشه ... خداحافظ!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

تکلیفِ تمام ترانه‌های من
از همین اولِ بسم‌اللهِ بوسه معلوم است
سلام، یعنی خداحافظ!
خداحافظ جای خالی بعد از منِ غریب
خداحافظ سلامِ آبی امنِ آسوده
ستاره‌ی از شب گریخته ی همروزِ من،
عزیزِ هنوزِ من ... خداحافظ!


همین که گفتم!
دیگر به هیچ پرسشی
پاسخ نمی‌دهم!


هی بی‌قرار!
نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بی‌هوا
تو از نگاه چَپ‌چَپِ شب می‌ترسی؟
ما پیش از پسینِ هر انتظاری حتما
کبوترانِ رفته از اینجا را
به رویای خوش‌ترین خبر فراخواهیم خواند.


من ... ترانه‌ها وُ
تو ... بوسه‌ها وُ
شب ... سینه‌ریزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
تا دیگر هیچ اشاره یا علامتی از بُن‌بستِ آسمان نمانَد.
راه باز ...، جاده روشن وُ
همسفر فراوان است.


برمی‌گردیم
نگاه می‌کنیم
امیدوار به آواز آدمی ...!


آیا شفای این صبحِ ساکتِ غمگین
بی‌خوابِ آخرین ستاره مُیسر نیست؟
همیشه همین قدم‌های نخستینِ رفتن است
که رازِ آخرین منزلِ رسیدن را رقم می‌زند.


کم نیستند کسانی
که با پاره‌ی سنگی در مُشتِ بسته‌ی باد
گمان می‌کنند کبوتری تشنه به جانب چشمه می‌بَرَند،
اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهیم خورد
ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی دیده‌ایم


از این پیشتر نیز
فالِ غریب ستاره هم با ما
از همین اتفاق عجیب گفته بود.


ما نزدیک آینه نشستیم و شب شکست و
خبر از مسافرِ خوش‌قولِ بوسه رسید،
رسید همین نزدیکی‌ها
که صبحِ یک جمعه‌ی شریف
از خواب روشن دریا باز خواهیم گشت.
همه چیز دُرست خواهد شد
و شب تاریک نیز از چراغِ تَرک‌خورده عذر خواهد خواست.
همین برای سرآغاز روزِ به او رسیدن کافی است،
همین برای نشستن و یک دلِ سیر گریستنِ ما کافی‌ست،
همین برای از خود دور شدن و به او رسیدن کافی است.


سلام ...!
سلام یعنی خداحافظ!
خداحافظ اولین بوسه‌های بی‌اختیار
کوچه‌های تنگ آشتی‌کنانِ دلواپس
عصر قشنگِ صمیمی
ماه مُعطرِ اطلسی‌های اینقدی، ... خداحافظ!


سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سایه‌نشینِ آب و همپیاله‌ی تشنگی سلام،
سلام، اولادِ اولین بوسه از شرمِ گُل و گونه‌های حلال،
سلام، ستاره‌ی از شب گریخته‌ی همروز من،
عزیزِ همیشه و هنوز من ... سلام!







دانلود با لینک مستقیم