دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

جهان را بنگر سراسر-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
                                         از خویش بیگانه است. و ما را بنگر
             بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشم‌آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
                                                            خطا نکند.   و جهان را بنگر
جهان را
         در رخوتِ معصومانه‌ی خوابش
که از خویش چه بیگانه است!   □   ماه می‌گذرد
              در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به هر تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

بارون میاد جرجر-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دور
آبش سیاه و شور
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده کهکشون کو؟
زهره ی آسمون کو؟
چراغ زهره سرده
تو سیاهیا می گرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارن میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
لک لک پیر و خسته
بالای منار نشسته
لک لک ناز قندی
یه چیزی بگم نخندی
تو این هوای تاریک
دالون تنگ و باریک
وقتی که می پریدی
تو زهره رو ندیدی؟
( _عجب بلایی بچه!
از کجا میایی بچه؟
نمی بینی خواب جوجه م
حالش خراب جوجه م
از بس که خورده غوره
تب داره مثل کوره؟
تو این بارون شر شر
هوا سیاه زمین تر
تو ابر پاره پاره
زهره چی کار داره؟
زهره خانوم خوابیده
هیچکی اونو ندیده...)
بارون میاد جرجر
رو پشت بون هاجر
هاجر عروسی داره
تاج خروس داره
_هاجرک ناز قندی
یه چیزی بگم نخندی
وقتی حنا می ذاشتی
ابروهاتو ور می داشتی
زلفاتو وا می کردی
خالتو سیا می کردی
زهره نیومد تماشا
نکن اگه دیدی حاشا...
( _حوصله داری بچه!
مگه تو بیکاری بچه؟
دومادو الان میارن
پرده رو ور می دارن
دسمو میدن به دستش
باید درا رو بستش
نمی بینی کار دارم من
دل بی قرار دارم من؟
تو این هوای گریون
شرشر لوس بارون
که شب سحر نمی شه
زهره به در نمی شه...)
بارون میاد جرجر
رو خونه های بی در
چهار تا مرد بیدار
نشسته کنج دیفار
دیفار کنده کاری
نه فرش و نه بخاری
_مردا سلام علیکم!
زهره خانم شده گم
نه لک لک اونو دیده
نه هاجر ور پریده
اگه دیگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده!
بارون ریشه ریشه
شب دیگه صب نمی شه!
_بچه ی خسته مونده!
چیزی به صب نمونده
غصه نخور دیوونه
کی دیده شب بمونه؟
زهره تابان اینجاس
تو گره نشت مرداس
وقتی که مردا پاشن
ابرا ز هم می پا شن
خروس سحر می خونه
خورشید خانم می دونه
که وقت شب گذشته
موقع کارو گشته
خورشید بالا بالا
گوششبه زنگ حالا...
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
رو پشت بون هاجر
رو خونه های بی در...
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
جاده کهکشون کو؟
زهره آسمون کو؟
خروسک قندی قندی!
چرا نوکتو می بندی؟
آفتابو روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر...



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

وه! چه شب های سحر سوخته-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

وه! چه شب های سحر سوخته
من
خسته
در بستر ِ بی خوابی ِ خویش
در ِ بی پاسخ ِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام

کس نپرسید ز کوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر ِ من:
« - کیست کوبنده ی در؟»

هیچ در باز نشد
تا خطوطِ گم رو رویایی ِ رخسار ِ‌تو را
باز یابم من یک بار ِ دگر...

آه! تنها همه جا، از تکِ تاریک، فراموشی ِ کور
سوی من داد آواز
پاسخی کوته و سرد.

راست است این سخنان:
من چنان آینه وار
در نظر گاهِ‌ تو اِستادم پاک،
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل ِ عشق ِ تو بر جای نماند
در خیال ونظرم
غیر ِ اندوهی در دل، غیر ِ نامی به زبان،
جز خطوطِ گم و نا پیدایی
در رسوب ِ غم ِ روزان و شبان...

لیک ازین فاجعه ی ناباور
با غریوی که
ز دیدار ِ به نا هنگام ات
ریخت در خلوت و خاموشی ِ دهلیز ِ فراموشی ِ من،
در دل ِ آینه
باز
سایه می گیرد رنگ
در اتاق ِ تاریک
شبحی می کشد از پنجره سر،
در اجاق ِ‌خاموش
شعله ای می جهد از خاکستر

من درین بستر ِ بی خوابی ِ راز
نقش ِ‌رویائی ِ رخسار ِ تو می جویم باز

با همه چشم تو را می جویم
با همه شوق تو را می خوانم
زیر ِ‌لب باز تو را می خوانم
دائم آهسته به نام

ای مسیحا!
اینک!
مرده ای در دل ِ تابوت تکان می خورد آرام
آرام
آرام . . .

آرام . . .



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چه بی تابانه می خواهمت-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


چه بی تابانه می خواهمت

ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !

چه بی تابانه تو را طلب می کنم !

بر پشت سمندی

گویی

نوزین

که قرارش نیست.

و فاصله

تجربه یی بیهوده است.

بوی پیرهنت

این جا

و اکنون.

کوه ها در فاصله

سردند.

دست

در کوپه و بستر

حضور مأنوس دست تو را می جوید .

و به راه اندیشیدن

یاس را

رج می زند.

بی نجوای انگشتانت

فقط.

و جهان از هر سلامی خالی است




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من درد بوده ام-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

من درد بوده ام... همه من درد بوده ام!!!
من درد بوده ام،
          همه من درد بوده ام.
گفتی پوست واره یی استوار به دردی،
چونان طبل 
      خالی و فریادگر
                 -درون مرا که خراشید تام... تام از درد بینبارد؟-
و هر اندام ام از شکنجه ی فسفرینِ درد مشخص بود
                     در تمامت بیداری خویش     هر نماد و نمود را 
                                             با احساس عمیق درد    دریافتم...
عشق آمد و دردم از جان گریخت....
                          خود در آن دم که به خواب می رفتم، 
                                                             آغاز از پایان آغاز شد.
تقدیر من است این همه، یا سرنوشت توست... یا لعنتی است جاوانه؟!
           که این فروکش درد خود انگیزه ی دردی دیگر بود....
که هنگامی به آزادی عشق اعتراف می کردی
                          که جنازه ی محبوس را از زندان می بردند....
از کجا آمده ای
ای که می باید اکنونت را 
      این چنین   
          به دردی تاریک کننده
                                     غرقه کنی!
از کجا آمده ای؟
و ملال در من جمع می آید
               و کینه یی دم افزون به شمار حلقه های زنجیرم...
        چون آب ها....
                    راکد و تیره....

                                 که درماندابی...!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



بوسه های تو - گنجشککان پر گوی باغند-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

بوسه های تو
گنجشککان پر گوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند

تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :

فریادی که بودن را تجربه می کند



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


یله بر نازکای چمن رها شده باشی-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


یله
بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خنکای شوخ چشمه‌ئی،
و زنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد.
در تجرّد شب
واپسین وحشت جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد،
غم سنگینت
تلخی ساقه علفی که به دندان می‌فشری.
هم‌چون حبابی ناپایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادوئی که اسفندیار.
مسیر سوزان شهابی
خطّ رحیل به چشمت زند،
و در ایمن‌تر کنج گمانت
به خیال سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموشی
درهم شکند.






دانلود

از یاد مبر که ما انسان را رعایت کرده ایم-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


آه،تو می‌دانی
می‌دانی که مرا
سر باز گفتن بسیاری حرف‌هاست
هنگامی که کودکان
در پس دیوار باغ
با سکه‌های فرسوده
بازی کهنه زندگی را
آماده می‌شوند
می‌دانی
تو می‌دانی
که مرا
سر بازگفتن کدامین سخن است
از کدامین درد.

-------------------
پیمانه ها به چهل رسید و آن برگشت.
افسانه های سرگردانیت
- ای قلب در به در! -
به پایان خویش نزدیک میشود.

بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند.
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه این رنجها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی.

با این همه از یاد مبر
که ما
- من وتو -
انسان را
رعایت کرده ایم.
------------
قلبم را در مجری ِ کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
وبه جای همه نومیدان
میگریم.

آه
 من
حرام شده ام!

با این همه - ای قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
- من وتو -
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


آه اگر آزادی سرودی می خواند-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک ، همچون گلوگاه پرنده ای ،

هیچ کجا ، دیواری فروریخته برجای نمی ماند

سالیان بسیار نمی بایست دریافتن را ،ـ

که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی ست ، که حضور انسان آبادانی ست

همچون زخمی همه عمر خونابه چکیده

همچون زخمی همه عمر به دردی خشک تپنده

به نعره ای چشم بر جهان گشوده

به نفرتی از خود شونده


غیاب بزرگ چنین بود

سرگذشت ویرانه چنین بود!

آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک ، کوچکترحتا ، از گلوگاه یکی پرنده!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان