شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز همشب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز همباید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز همتا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم ؟روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز همخواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز همآفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان