دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

خانه ی دوست کجاست-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان


خانه ی دوست کجاست ؟! " در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت ،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد ،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست."





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شب سرشاری بود-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان

شب سرشاری بود.
رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت‌.

دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه‌، که خدا پیدا بود.
در بلندی ها، ما
دورها گم‌، سطح ها شسته‌، و نگاه از همه شب نازک تر.

دست هایت‌، ساقه سبز پیامی را می داد به من
و سفالینه انس‌، با نفس هایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ‌.

از شرابی دیرین‌، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب‌، روی رفتارت‌.
تو شگرف‌، تو رها، و برازنده خاک‌.

فرصت سبز حیات‌، به هوای خنک کوهستان می پیوست‌.
سایه ها برمی گشت‌.

و هنوز، در سر راه نسیم‌.
پونه هایی که تکان می خورد.
جذبه هایی که به هم می خورد.





دانلود


پشت دریاها شهری ست! قایقی باید ساخت-سهراب سپهری-دکلمه رضا پیربادیان


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .





شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان