دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

یلدا-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


می‌رفت و گیسوانِ بلندش را
بر شانه می‌پراکند،
شب را به دوش می‌برد
همراهِ عطرِ عنبرِ سارا
در موجِ گیسوانِ بلندش
تابیده بود شب را
آرام، مثل زمزمه‌ی آب، می‌گذشت
با اختران به نجوا
همراهِ گیسوانِ بلندش
خاموش، مثل زیر و بم خواب، می‌گذشت
پشتِ دریچه‌ها
چشم جهانیان به تماشا
می‌رفت- باشکوه‌تر از شب
همراهِ گیسوان بلندش
تا باغ‌های روشنِ فردا
یلدا



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت»
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
«هرگز نگرد نیست»

سزاوار مرد نیست…




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



من نمی‌دانم-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

من نمی‌دانم
- و همین درد مرا سخت می‌آزارد -
که چرا انسان، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش:
- چیزی از معجزه آن ‌سوتر -
ره نبرده‌‌ست به اعجاز محبت،
چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی‌داند در یک لبخند،
چه شگفتی‌هایی پنهان است!

من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن - به‌خدا- سهل‌ترین کار است
و نمی‌دانم
که چرا انسان،
تا این حد،
با خوبی بیگانه است؟

و همین درد مرا سخت می‌آزارد!




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


گرگ-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب

با که باید گفت این حال عجیب






دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته روی گردابم

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه

تو دوردست امیدی و پای من خسته است
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



من سکوت خویش را گم کرده ام !-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

من سکوت خویش را گم کرده ام !

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم !

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود.

در پناهت برگ وبار من شکفت

تومرابردی به شهریادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریادها!

گم شدم در این هیاهو گم شدم

توکجائی تا بگیری داد من؟

گرسکوت خویش را می داشتم

زندگی پر بود از فریاد من !





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دوستی-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

                       - دانسته-

                          بیازارد !

 

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

 

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

 

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

 

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

 

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

                مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

 

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

                      ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

        عطر افشان

                   گلباران باد .


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چیست در زمزمه مبهم آب -فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
رو...ی این آبی آرام بلند
...که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم







شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پرسید چگونه می‌سرایی ؟-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


با چشم و دلی ، ز مهر سرشار
پرسید
چگونه می‌سرایی ؟
در چنبر عالم زمینی
یک‌باره چه می‌شوی هوایی ؟

ناگاه ز کدام زخمه ، گردد
چنگ دلت از نوا ، نوایی ؟

جانت ز کدام جلوه یابد
این نقش و نگار کبریایی ؟

گر نیست لطیفه بهشتی
ور نیست ودیعه خدایی

با پردگیانِ عالم شعر
دیدار چگونه می‌نمایی ؟

پیغام چگونه می‌فرستی
الهام چگونه می‌ربایی ؟

گفتم که
- ندانم و ، ندانم
این نیز ، که من که‌ام ؟ کجایی ؟

وین کیست درون من ، که نالد
من نایم اگر ، کجاست نایی ؟

فریاد مرا چگونه ریزد
در قالب تنگ شش هجایی

تا در نگری جدایم از خویش
جان رقص‌کنان از این جدایی

سیمرغ خیال می‌کشد بال
مجذوب حلاوت رهایی

پوینده ، تمام هستی من
هر ذره ، به سوی روشنایی

هر صبح ، رهاتر از پرستو
این پیک دیار آشنایی

در دشت فلک به دانه‌چینی
در جوی سحر ، به سینه‌سایی

از کلبه تنگ بینوایان
تا قصر بلند پادشایی

بر بام ستاره‌ها برآیم
هر شام بدین شکسته‌پایی

تا … بشکفد این جوانه شعر
چون تاج سپیده‌دم ، طلایی

با این همه ، در دل تو ای دوست
تا نیست امید رهگشایی

ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی




دانلود با لینک مستقیم



به تو می اندیشم-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دانلود دکلمه



دانلود بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان