دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

پیشگفتار چنین گفت زرتشت نیچه-ترجمه داریوش آشوری- خوانش رضا پیربادیان


زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. اینجا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن نیازرد. اما، سرانجام، دل اش دگر گشت و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با اوچنین گفت:
«ای اختر بزرگ! تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی!
«تو ده سال اینجا به غارم بر آمدی؛ اگر من و عقاب و مارم نمی بودیم تو از فروغ خویش و ازین راه سیر می شدی.
«لیک ما هر بامداد چشم به راه ات بودیم و سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تورا بهر آن شکر می گزاردیم.
«هان! از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده، مرا به دست هایی نیاز است که به سویم دراز شوند.
«می خواهم ارزانی دارم و بخش کنم تا دیگر بار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگر بار از توانگری خویش.
« ازاین رو می باید به ژرفنا درآیم؛ همان گونه که تو شامگاهان می کنی، بدانگاه که به فراپشت دریا می روی و نور به جهان زیرین می بری. تو، ای اختر سرشار!
« به زبان مردمان ـ همان مردمانی که به سوی ایشان فرود می خواهم رفت ـ من می باید چون تو فروشوم.
« پس برکت ده مرا ای چشم آسوده که نیک بختی بس بزرگ را بی رشک توانی نگریست!
« برکت ده جامی را که سرریز خواهد شدن، تا آن که آب از زرّین جاری شود و بازتاب شادمانی ات را همه سو برد!
«هان! این جام دیگر بار تهی شدن خواهد و زرتش دیگر بار انسان شدن.»
ـ چنین آغاز شد فروشد زرتشت

فریدریش نیچه
• چنین گفت زرتشت؛ پیشگفتار، 1
(ترجمـه داریوش آشـوری، انتشارات آگه)


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان