دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

همه آفاق گرفته‌ست صدای سخنم-سایه-دکلمه رضا پیربادیان

همه آفاق گرفته‌ست صدای سخنم
تو از این طرف نبندی که ببندی دهنم

راست در قصدِ سر و چشمِ کج‌اندازان است
نه عجب گر بهراسند ز تیغ سخنم

آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدمِ دوست زنم

باش تا یوسفم از چاه برآید بر گاه
کآورد روشنی دیده ازآن پیرهنم

نتوان عاشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هیچ آیه و افسون دل از او بر نکنم

نه چراغی است دل من که به بادی میرد
دم به دم تازه شود آتش عشقِ کهنم

برس ای موکبِ نوروز خوش‌آوازه که باز
زحمتِ زاغِ زمستان ببری از چمنم

سایه! شعرم به دل دوست نشسته‌ست و خوش است

کاروان برده به منزل، چه غم از راهزنم




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دلم گرفته خدا را-هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن

به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن

دلی چو آینه دارم نهاده بر سر دست
ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



دیگر این پنجره بگشای که من-هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ.
دیرگاهی‏ست که در خانه‏ی همسایه‏ی من خوانده خروس.
وین شبِ تلخِ عبوس
می‏فشارد به دلم پای درنگ.
 
دیر‏گاهی‏ست که من در دلِ این شامِ سیاه،
پشت این پنجره، بیدار و خموش
مانده‏ام چشم به راه.
همه چشم و همه گوش:
مست آن بانگ دل‏آویز که می‏آید نرم
محو آن اختر شب‏تاب که می‏سوزد گرم
مات این پرده‏ی شبگیر که می‏بازد رنگ.
 
آری، این پنجره بگشای که صبح
می‏درخشد پسِ این پرده‏ی تار.
می‏رسد از دل خونین سحر بانگ خروس.
وز رخ آینه‏ام می‏سترد زنگ فسوس
بوسه‏ی مهر که در چشم من افشانده شرار

خنده‏ی روز که با اشک من آمیخته رنگ ...





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

شود فاش کسی آنچه میان من و توست-هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و  توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل
هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست

سایه زآتشکده ماست فروغ مه مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی- هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

چه فکر میکنی

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی

 در این خراب ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی

 چه سهمناک بود سیل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب

در کبود دره ‌های آب  غرق شد

 هوا بد است

 تو با کدام باد میروی

چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو وا نمی شود

 تو از هزاره های دور آمدی

در این درازنای خون فشان

به هرقدم نشان نقش پای توست

در این درشت نای دیو لاخ

زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفای توست

به گوش بیستون هنوز

صدای تیشه‌های توست

 چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها که از تو گشت سربلند

زهی که کوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هر گزند

 نگاه کن هنوز ان بلند دور

آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست

سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز

رو نهی بدان فراز

 چه فکر میکنی

جهان چو ابگینه شکسته ایست

 که سرو راست هم در او

شکسته مینماید

چنان نشسته کوه

در کمین این غروب تنگ

 که راه

بسته مینمایدت

زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی است این درنگ درد و رنج

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

من نه خود می روم ، او مرا می کشد -هوشنگ ابتهاج-دکلمه رضا پیربادیان

من نه خود می روم ، او مرا می کشد
کاه سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست و پا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد
گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا می کشد
گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
حرف ناگفته را از خفا می کشد
گفت از آن پیش تر این مشام نهان
بوی اندیشه را در هوا می کشد
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد
سایه ی او شدم چون گریزم ازو ؟

در پی اش می روم تا کجا می کشد


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



شنیدن بازخوانی دکلمه با صدای رضا پیربادیان