میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو
لنگری ست ــ
خورشیدی که
از سپیدهدم همه ستارگان
بی نیازم میکند.
نگاهت
شکستِ ستمگری ست ــ
نگاهی که عریانیِ روحِ مرا
از مِهر
جامهیی کرد
بدان سان که کنونم
شبِ بیروزنِ هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست ــ
آنک چشمانی که خمیرْمایهی مِهر است !
وینک مِهرِ تو:
نبردْافزاری
تا با تقدیرِ خویش پنجه در پنجه کنم
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت نا به هنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست ــ
نگاهت
شکست ستمگری ست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
عالی بود ممنونم
زنده باشی
صدای بسیار زیبایی دارید .عالی بود