دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

نطفه یک قهرمان با توست!-اخوان -دکلمه رضا پیربادیان

 باز در آنجا چه غوغائی ست؟

 باز پرسیدم – چه بلوائی ست ؟

 

گرچه بیرون ست ازین پر چین و بند اما

نیست چندان دور.

آنچه آن جا بگذرد، اغلب

می توان دید و شنید، الا

آن که خواهند از کسان مستور.

 

باز می پرسم، چه غوغائی ست ؟

در کنار آن اطاق سرخ، آن فرجام منصوری

باز هم گویا

شیونی، جمعی، تماشائی ست.

آن چه می آید به گوش، از آن نه چندان دور

شیونی از مادری، کامل زن ست انگار،

باغ و بستان سوخته ی کاشانه بر بادی ست.

آن چه می آید به چشم، اما

سر و قدی، شاخ شمشادی ست.

اینک از آن جا

پیش می آید که گوید چیست،

آن دو مو، سر پاسبان ترک ما، با چشم نمناکش.

پس ببین آن جا چه ها رفته ست

که دل یک تکه سنگ سخت هم سوزد،

او شکسته بسته می گوید سخن، با لحن غمناکش :

 

 پیر زن ، یک ماه پیش از این

به ملاقات پسر آمد

دید او را... و نصیحت ها... ولی بی فایده سوی

  وطن  برگشت.

_ سوی ده یا ایلی از اطراف کرمانشاه_

 

پیرزن برگشت.

تا که تمهیدی کند، فکری کند، شاید

که جوانش را

از خر شیطان فرود آرد.

رفت

تا بیاید با عروس خود

که از آن زندانی یک دنده طفلی در شکم دارد.

 

در همین مدت قضایا  طور دیگر  شد.

پیرزن، بدبخت، این نوبت

با عروس باردار خود به دیدار پسر آمد.

حیف، اما حیف!

چند روزی از  قضایا دیر تر ...

 

با توام من ، آی دخترجان !

شیردختر، ای شکوفه ی  میوه دار ایل !

تیهوی شاهین شکار کرد!

که به تاری از کمند گیسویت گیری

صد چنان سهراب یل را ، آن که نتوانست

نازنین گردآفرید گرد.

گرچه دانم گریه تسکین می دهد دردت،

لیک دختر جان ! نبیتم رو بگردانی به گرییدن.

هی، بگردم قد و بالا، سرو بستانت!

من نمی خواهم ببیند دشمن بی رحم نامردم

قطره ای هم اشک وحشت پای چشمانت.

آن دو آهویی که می دانم

که دو ببر خشمگین دارند، در زنجیر مژگانت.

 

هی بگردم دخترم را، دختر با غیرتم، هم میهن کردم!

من یقین دارم که می بینی

کاین زمان آبشخور ما ، از چه رود بی سر و پایی ست؟

و کشان ما را به سوی خویش

چه لجن در ذات، دریایی ست؟

خوب می دانم، که دانی خوب

که چه بد دهری و دنیایی ست.

با شبی چونین

در کمین ما چه بد روزی و فردایی ست.

 

 تو زنی مردانه ای، سالاری و از مرد هم پیشی.

جامه جنست زن است، اما

درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین.

کم مبین خود را، که از بسیار هم بیشی.

گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین.

مرد، یا سالار زن، باید بدانی این ،

کاندرین روزان صدره تیره تر از شب،

اهل غیرت روزیش درد است.

خواه در هر جامه، وز هر جنس،

درد قوت غالب مرد است.

 

بازمانده زآن جوانمرد، آنچه دادندت عزیزش دار

گرچه کتف آرا و سر پیچ و کمربندی،

لیک میراث از دلیری بی هماورد است.

آن که در دنیای نامرد حقیقتهای امروزین

مرد و مردی راستین باشد

رستم افسانه اش، زالی به ناوردست.

 

گر پسر زادی، کمربند پدر بسپار و وادارش

همچو مردانه و بی باک بربندد.

ور دگر زادی، بگو او نیز

گر به سر خواهد پیچاک پدر بندد،

ماده شیری با خاطر، بی خوف باشد، تا که آن میراث

بر سر و گردن چو یال شیر نر بندد.

 

دخترم! ای دختر کرد، ای گرانمایه

یادگار آن شهید، آن پهلوان با توست.

قصر شیرین جوانی، ای بهین تندیسه جان دار زیبائی

بیستون غیرت کرمانشهان با توست.

قدر بشناس و گرامی دار، دختر جان

نطفه یک قهرمان با توست!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


به دیدارم بیا هر شب-اخوان -دکلمه رضا پیربادیان

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود دکلمه

تو سال هاست حوای بی آدمی-افشین یداللهی-دکلمه رضا پیربادیان

تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سالهاست
رفته

تو
مالِ کسی نیستی
که نیست

تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه!

دست بردار
از این افسانه‌های بی‌ سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو می‌گیرد

آنکه تو را
زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست

و
تو
سال هاست
حوای بی آدمی...
حواست نیست



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به هر تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای کاش از آنهمه سایه و سکوت-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

ای کاش از آنهمه سایه و سکوت،

تنها زمزمه ی  لبریز چشمه ای بودم

همسوی باور چراغی، برایوان شب زلال،

یا زایری خسته در خنکای فروردین،

با خیزاب و خلنگزار خاموشش

که از خواب شبنم و شهود آمده بود.

ای کاش از آنهمه آسمان، تنها کبوتری بودم،

خانه زاد خاطره ای پنهان

که از هجرانی جفت خویش می گریست.

 

ای کاش از آنهمه شکفتن، تنها پروانه پریشانی بودم

با رنگین کمان پروازش، در باغ بوسه و باران

و ای کاش از اینهمه مردن، تنها هلال آینه ای بودم

در قوس شبی شولا دریده از دریا

که ماه را به میهمانی خسوف می طلبید.




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


خالــی ام چون باغ بودا -حسین منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

خالــی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش

خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان

یأس  و  تنهایـــی ِ من ، مانند  لوط  و  دخترانش

پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی

نیمــی از آفاقــم اما ،  نیمه ی  بـــی خاورانش

سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم

وین دل توفانی ام، دریای خون بی کرانش

پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده

روسری هــای  عــزا  از  داغ  دیـده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی

در نمــی گیرد مرا ،  افســـون ِ شهـر  و  دلبرانش

جنگجویــــی  خسته ام  بعد  از  نبــــردی  نابرابر

پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت

راست  چـــون  پیغمبری  رو در روی  ناباورانش




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان