گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم ، که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف ، لام ، میم از لبم می تراود
چنان گرم عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز ِ هر یاربم می تراود
ز دین ِ ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
ای عشق، ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها
با هر نسیم ،دست تکان می دهد گلی
هر نامه ای ز نام تو دارد نشانه ها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه ،خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها
باران قصیده ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه ای به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی کرانه ها
کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه ها
در اینجا چهار زندان ست.
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
از این زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ای کشته ست.
از این مردان، یکی در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته ست.
از اینان چند کس در خلوت یک روز باران ریز بر راه رباخواری نشستند؛
کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جستند؛
کسانی نیم شب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را می شکستند.
من امّا هیچ کس را در شبی تاریک وطوفانی نکشتم؛ من امّا راه بر مرد رباخواری نبستم؛ من امّا نیمه های شب، زبامی بر سر بامی نجستم.
در اینجا چهار زندان ست.
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند؛
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد.
من امّا در زنان چیزی نمی یابم ، گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش؛
من امّا در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می پوسند و می خشکند و می ریزند ، با چیزی ندارم گوش؛
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دورولغزان ، می گذشتم از فراز خاک سرد پست...
جرم اینست...!
جرم اینست...!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شنیدن متن با صدای رضا پیربادیان
زندگی شوخی نیست
جدی بگیرش
کاری که فی المثل یکی سنجاب می کند
بی این که از بیرون و آن سو ترک انتظاری داشته باشد...
تورا جز زیستن کاری نخواهد بود
زندگى شوخى نیست
جدّى بگیرش
اما بدان اندازه جدّى که
تکیه کرده به دیوار فی المثل، دست بسته
یا با جامه ی سفید و عینکى بزرگ در آزمایشگاهى
بمیرى تا دیگر آدمیان بزیند،
آدمیانى که حتا چهره شان را ندیدهاى؛
و بمیرى در آن حال که میدانى
هیچ چیز زیباتر، هیچ چیز واقعى تر از زندگى نیست.
جدّیش مىگیرى
اما بدان اندازه جدّى
که به هفتاد ساله گى فی المثل، زیتون ْبُنى چند نشا کنى
نه بدین نیّت که براى فرزندانت بماند
بل بدان جهت که در عین وحشت از مردن به مرگ باور ندارى
بل بدان جهت که در ترازو کفه ى زندگى سنگین تر است!
مرتضی عزیزیان
---------------------------------------
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی
گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن
خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن
عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند
عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
شاعر: فرامرز عرب عامری
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
برسان سلام ما را "
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان