من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!
دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!
در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر
سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!
هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم
از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!
بو برده است لشکر من، بسکه گفته ام
از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!
من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،
پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!
من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،
موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!
باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،
روشن شود، دلایل این باوری که نیست!
هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،
فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
من زنده به صدای مسیحای توهستم
باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،
روشن شود، دلایل این باوری که نیست!
بسیار زیبا بود .
سلام
کاملا تقلید شده از فاضل نظری؟؟؟؟؟؟؟؟
تو همه آثارشون اینگونه است
چرا آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم دوستِ ندیده
زنده باشید ..
قلمتون پر بار
دمت گرم.
سلام آقای جنتی عزیز و محبوب .شعرتان را دوست دارم به دل می نشیند دارای مضامین تازه و ملموس .درد جامعه را با همه وجود چشیده ای و با همه وجود به بهترین شکل در قالب شعر بازگو کرده ای . دمت گرم .
زنده باد...من این دکلمه رو چندسال پیش شنیده بودم و دوسش داشتم و دوباره پیداش کردم....فقط جسارتا اگر یک مقدار سرعت خوانش کمتر میشد خیلی بهتر بود