مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد
چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد
که قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد
بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره
برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم
مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی
تو خامش تا زبانها خود چو دل جنبان من باشد
مسیحا
عاشقه
عاشقه
عاشقه
موسیقی اول این دکلمت
هستم
مثل همیشه
میدونی چی باید کجا باشه
سلام وقت بخیر
با اجازتون فایل mp3 شما را با اسم شما در وبلاگم قرار دادم
واقعا زیبا بود
ممنون
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
این دکلمه به چه معنی ؟