با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد
---------------------------
آیینه ها
با آه
آغاز می شوند
پایان حرف روشن آیینه هاست
- « آه ... »
آیینه حرف اول و آخر را
در یک کلام گفت
سطح تمام آینه ها ٬ امـــــــروز
خاکستری است
تصویر رو به روی من ٬ انگــار
من نیست
تصویــــــــــر دیگری است
وقــــــتی خطوط سربی
سطح شقیقه های مرا با شتاب
هاشور می زننــــــد ...
دیگر نمی تـــــــــوانمــــــ
این تارهای روشن را
آرام پشت گوش بیندازمــــــــ
خوب است حرف آینه ها را
این بار
پشت گوش بیندازم ...
----------------------------
قطار میرود،
تو میروی،
تمام ایستگاه میرود؛
و من چقدر سادهام،
که سالهای سال،
در انتظار تو،
کنار این قطار رفته ایستادهام؛
و همچنان،
به نردههای ایستگاه رفته،
تکیه دادهام
با صدای روح نوازتان
زیبایی شعر قیصر را دو چندان می کنید ...
یادش گرامی .