Email: pirbadian@gmail.com
Email: pirbadian@gmail.com
وه! چه شب های سحر سوخته
من
خسته
در بستر ِ بی خوابی ِ خویش
در ِ بی پاسخ ِ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام
کس نپرسید ز کوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر ِ من:
« - کیست کوبنده ی در؟»
هیچ در باز نشد
تا خطوطِ گم رو رویایی ِ رخسار ِتو را
باز یابم من یک بار ِ دگر...
آه! تنها همه جا، از تکِ تاریک، فراموشی ِ کور
سوی من داد آواز
پاسخی کوته و سرد.
راست است این سخنان:
من چنان آینه وار
در نظر گاهِ تو اِستادم پاک،
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل ِ عشق ِ تو بر جای نماند
در خیال ونظرم
غیر ِ اندوهی در دل، غیر ِ نامی به زبان،
جز خطوطِ گم و نا پیدایی
در رسوب ِ غم ِ روزان و شبان...
لیک ازین فاجعه ی ناباور
با غریوی که
ز دیدار ِ به نا هنگام ات
ریخت در خلوت و خاموشی ِ دهلیز ِ فراموشی ِ من،
در دل ِ آینه
باز
سایه می گیرد رنگ
در اتاق ِ تاریک
شبحی می کشد از پنجره سر،
در اجاق ِخاموش
شعله ای می جهد از خاکستر
من درین بستر ِ بی خوابی ِ راز
نقش ِرویائی ِ رخسار ِ تو می جویم باز
با همه چشم تو را می جویم
با همه شوق تو را می خوانم
زیر ِلب باز تو را می خوانم
دائم آهسته به نام
ای مسیحا!
اینک!
مرده ای در دل ِ تابوت تکان می خورد آرام
آرام
آرام . . .آرام . . .
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
موجود خوش صدا اینو چرا همش تکرار میکنی گیج شدم
چی تکراره؟
پاراگراف آخر رو نخندیش که







پارگراف ها همش تکرار میشه...
آخریشم نخوندیش زدی تو ذوق هاااا
قسمت دومش و بعدا بهش اضافه میکنم