گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد ....
به دنیا می گویم .... خداحافظ !
چه فرقی می کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من
چه فرقی می کند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان
آغاز می شود
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .
دو سال است که می دانم بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم آواز چیست
راز چیست ....
چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم ....
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
بیآنکه دیده بیند،
در باغ
احساس میتوان کرد
در طرح ِ پیچپیچ ِ مخالفسرای باد
یاءس ِ موقرانهی برگی که
بیشتاب
بر خاک مینشیند.
□
بر شیشههای پنجره
آشوب ِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمهخاک ِ سرد بکاوی
در
رویای اخگری.
□
این
فصل ِ دیگریست
که سرمایش
از درون
درک ِ صریح ِ زیبایی را
پیچیده میکند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفان ِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده میکند!
□
هم برقرار ِ منقل ِ اَرزیز ِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دیسال:
خاموش
خود
منام!
مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمیسوزد
امسال
در سینه
در تنام
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟
آخر چگونه این همه رویای نو نهال
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل اینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد
چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد
که قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد
بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره
برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم
مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی
تو خامش تا زبانها خود چو دل جنبان من باشد
در این راه طولانی که ما بیخبریم
و چون باد میگذرد
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
باران کـم کـم از نفس افتاده ی بهــــار!
بر پشت بام خانه ی من آمدی چه کار؟
حسی برای تازه شدن نیست در دلم
از آسمان ساکت شعرم برو کنـــــــار
از دست های خشک تو آبی نمی چکد
بیزارم از دو قطره ی با منت ات، نبـــار
-
باغی کـــه زیر پای تو پژمرد و دم نزد
اندام زخم خورده ی من بود روزگار! ـ
« بر ما گذشت نیک و بد اما...» تو بی خیال
پاییز باش و بعد زمستان، چـــــرا بهــــــار؟
دیگر کسی بــــه باغ توجــــه نمی کند
وقتی نداده میوه به جز نیش های خار
با مردم همان طرف شهر باش و بس
بُغضی گرفته راه گلو را بــــــه اختیار
دارد بهار می گذرد با گلوی خشک
چشمان من قرار ندارند از قـــــرار
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
آخ!پای پسرم خورد به سنگ
شبی دارم چراغانی،شبی تابیدنی امشب
دلی نیلوفری دارم،پری بالیدنی امشب
شبی دیگر،شبی شب تر،شبی از روز روشن تر
شبی پرتاب و تب دارم،تبی تابیدنی امشب
نه در خوابم،نه بیدارم،سراپا چشم دیدارم
که می آید به دیدارم،زنی نادیدنی امشب
مشام شب پر ازبوی خوش محبوبه های شب
شبی شبدر،شبی شب بو،شبی بوییدنی امشب
زنی با رقصی آتشباد،از این ویرانه خاک آباد
می آید گردبادآسا،به خود پیچیدنی امشب
زنی با مویی از شب شب تر و رویی ز شبنم تر
میان خواب و بیداری،چو رویا دیدنی امشب
برایش سفره تنگ دلم را می گشایم باز
بساطی گل به گل رنگین،بساطی چیدنی امشب
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان