لبت نـه گـوید و پیداست مـیگـوید دلت آری
که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت مــــیآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحـــــظهای حتــــی مرا اینگونــه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری
چــــــه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقـــی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری
ها ... نکشانی به پشیمانی ام
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
تــو از اول سلام ات پاســـخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبـزتــــر از وعــده ی شداد بود امــا
-برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایـــم اگـــــر بستم دگــــر پلک تماشــــا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
«سیاوش» وار بیــــرون آمدم از امتحــــان گر چــــه
-دل «سودابه» سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکــــه ام بگذار دریا ارمغــــان تــــــو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
با خود نگاه داشت و روز معاد زد
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست