خوابت میآید، خستهای!
دیدم دیر آمدی
نگرانِ حرف و حدیثِ همسایهها شدم.
راست میگویند پاییندستِ آسمان
اَبرِ سنگینی گرفته است؟
میگویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمههای کهنهات اینجاست،
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامهات را نبردهای،
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایهها از احتمالِ باران ...
شام خوردهای؟
دیر است دیگر
چراغِ پایین پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچهها آمده است
چیزی از خوابِ این خانه جا نخواهیم گذاشت
فقط همین چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک !
گلیم و گهواره و کلید خانه را
به مادر سپردهام،
گلدانها را کنار کوچه جا خواهیم گذاشت
همه خیال میکنند
ما زیارتِ دریا و گریه رفتهایم. دیر است دیگر، برو بخواب!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
خواب زده هایی که در خواب
راه می روند
حرف می زنند
می خندند
و حتی می خوابند.
درود.
بهترین ـه..
این سبک سروده ها
دلنشین ـه..
این جمله های گرم و صمیمی
همین ـه..