خانم ! اجازه هست که در قصّه ای جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید ؟ !
آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی شوی
مانند آرزوی خرید لباس عید
آخر تو . . . بگذریم ، چه تغییر می کند ؟
اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید
آنروز ـ یادم است ـ زنِ دستهای تو
بد جور مردِ دست مرا کرد نا امید
هی نبض دستهای من آنروز می نشست
هی پلک چشمهای من آنروز می پرید
یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض
پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید
یادم نرفته است که لبهای قرمزت
خون چکّه چکّه چکّه شد از چاقویم چکید !
من فکر می کنم که تو را دفن کرده ام
در گوشه ی حیاط کنار درخت بید
من فکر می کنم که شبی سبز می شود
از خون چشم های سیاهت زنی جدید !
¨
آب و گلاب ، دسته گل صورتی و سرخ
امروز هم سلام ! زن لاغر سپید !
آیا اجازه هست در این قصّه ی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید ؟
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
خیلییییییی قشنگ بوددددددددددد
چه سنتور محشری برای شروع چه همراهی محشری با ویلون
صدات تو هر شعر تغییر میکنه
انگار واقعا زندگی میکنه آوا در شعر
این یکی از بهترین و ناب ترین ها بود
تا حالا اینقدر حظ شنیدن نبرده بودم
خانم اجازه هست؟...
با سلام خیلی عالی بود. این دکلمه و یه خواهش اهنگ بی کلامی که گذاشته شده زیر دکلمه رو از کجا میتونم به دست بیارمش؟؟؟ ممنون میشم راهنماییم کنید
متاسفانه اسمشو نمیدونم