یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند
واژه ها برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند
و فکر می کنی
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟
- نگاهم می کنی
و چشم هایت چقدر خسته اند !
انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند ..
نگاه می کنی به من
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشنایی ها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست به عصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست ..
نگاه می کنی به خودت
که پس از سال ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای
و لرزش لب هایش را انکار می کنی
میان سطرهایش راه می روی
و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار می کنی ..
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
بدون تعارف عرض کنم سایت خیلی زیبایی دارین
بسیار عالی بسیار تک و بی نقصه
65188
مرسی
عالی... خسته نباشید
بسیارزیباست...

همچنان خواننده ی دایمی آثار شما هستم...
زنده باشی
این صدا را دوست می دارم...
سنگ ها رودخانه را زیبا کرده اند
یا آب، سنگ ها را ؟!
چیزی در این میان گم شده است،
دو نقطه
بی آن که خطی در میان باشد
به هم وصل شده اند...
بسیار زیبا ،درود برشما
خوشحال شدم به وبتون سر زدم
منتظر شما در وبلاگم هستم
سلام وبلاگ خوبی داری
به سایت ماهم سر بزنید
سلام. وبتون خوب بود. خوشم اومد. برات بهترین ها را آرزومندم. باز به وبلاگ ما سر بزنین


سلام وب زیبایی دارید به وب ما هم سر بزنید
