دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

با هر خداحافظی یاد می‌گیری-بورخس-دکلمه رضا پیربادیان

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.
و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.
و می‌آموزی و می‌آموزی
با هر خداحافظی
یاد می‌گیری



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

 

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

 

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

 

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

 

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد

مگر آن مطرب جان‌ها ز پرده در سرود آمد

سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند

وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد

دگرباره جهان پر شد ز بانگ صور اسرافیل

امین غیب پیدا شد که جان را زاد و بود آمد

ببین اجزای خاکی را که جان تازه پذرفتند

همه خاکیش پاکی شد زیان‌ها جمله سود آمد

ندارد رنگ آن عالم ولیک از تابه دیده

چو نور از جان رنگ آمیز این سرخ و کبود آمد

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو

کجا دیدی که بی‌آتش کسی را بوی عود آمد

همیشه بوی با عودست نه رفت از عود و نه آمد

یکی گوید که دیر آمد یکی گوید که زود آمد





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


نازلی!-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

«ـ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

        در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.

        دست از گمان بدار!

        با مرگ نحس پنجه میفکن!

        بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .»

        

        نازلی سخن نگفت؛

                    سرافراز

        دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .

        

        

        «ـ نازلی! سخن بگو!

        مرغ سکوت، جوجة مرگی فجیع را

        در آشیان به بیضه نشسته ست!»

        

        نازلی سخن نگفت؛

                    چو خورشید

        از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت . . .

        

        نازلی سخن نگفت

        نازلی ستاره بود

        یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت . . .

        

        نازلی سخن نگفت

        نازلی بنفشه بود

        گل داد و

        مژده داد: «زمستان شکست!»

                        و

                            رفت . . .




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حَبه‌ی قند در کُنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گِل‌اندودِ بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود بُرده است.


دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گُمَت کردم
دیدی در آن دقایقِ دیر باورِ پُر گریه گُمَت کردم
دیدی آب آمد و از سَرِ دریا گذشت و تو نیامدی!


آخرین روزِ خسته،
همان خداحافظِ آخرین، یادت هست!؟
سکه‌ی کوچکی در کف پیاله با آب گفتگو می‌کرد،
پسین جمعه‌ی مردمانِ بی‌فردا بود،
و بعد، صحبتِ سایه بود، سایه و لبخندِ این و آن.
تمامِ اهالیِ اطراف ما
مشغول فالِ سکه و سهمِ پیاله‌ی خود بودند،
که تو ناگهان چیزی گفتی
گفتی انگار همان بهتر که رازِ ما
در پچپچِ محرمانه‌ی روزگار ... ناپیدا!
گفتی انگار حرفِ ما بسیار و
وقت ما اندک و
آسمان هم بارانی‌ست ...


راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پُر سوالِ تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشیِ خانه
خوابِ بازآمدنِ مسافرِ خویش را نمی‌دید.


در غیبت پُر سوالِ تو
آشنایان آن همه روزگارِ یگانه حتی
هرگز روشناییِ خاطرات تُرا بیاد نیاوردند.
در غیبت پُر سوال تو آن انار خجسته بر بالِ حوضِ ما خشکید.
در غیبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ بی‌بازگشتِ هیچ ساعتی به ساعت شش و هفتِ پسینِ پنج‌شنبه نرسید.
حالا که آمدی، آمدی ری‌را!
پس این همه حرفِ نامنتظر از رفتنِ بی‌مجال چرا؟!


راستی این همان پیراهنِ بنفش پُر از پروانه‌ی آن سالها نیست؟
مگر همین نشانی تو از راهِ دور دریا نبود،
پس چطور در ازدحام دلهره، ناگهان گُمت کردم
پس چطور در حرف و حدیثِ مبهمِ بی‌فردا گُمت کردم؟
مگر ما کجای این بادیه‌ی بی‌نشان به دنیا آمده‌ایم ری‌را!
ما هم زیر همین آسمانِ صبور
مردمان را دوست می‌داریم.


حالا بیا به بهانه‌ای
تمام شبِ مغموم گریه را
از آوازِ نور و تبسمِ ستاره روشن کنیم
من به تو از خواب‌های آینه اطمینان داده‌ام ری‌را!
سرانجام یکی از همین روزها
تمام قاصدک‌های خیسِ پژمرده از خوابِ خارزار
به جانب بی‌بندِ آفتاب و آسمان بر می‌گردند.



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی

آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام-مولوی-دکلمه رضا پیربادیان

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام

دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام

عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی

دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام

دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته

من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام

امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد

خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام

از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم

بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام

حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون

یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام

چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا

زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا

زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم

تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام







دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من

شما هر آینه، آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان



امید من! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !

خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی

بهار از رشک گل های شکر خند تو خواهد مرد
که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی

شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی

یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو مانَد
سخن ها بر لب «سعدی» ، قلم ها در کف «مانی»

نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی

امید من! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان