یگانهترینم
در نامهات نوشتهای
که سرم درد میکند
قلبم تیر میکشد
میگویی:
«اگر دارت بزنند
اگر تو را از دست دهم
میمیرم»
تو نمیمیری دلبندم
خاطرهام
چون دودی سیاه در دست باد محو خواهدشد
حتماً نمیمیری
بانوی گیسوحناییِ قلب من
عمرِ اندوه در قرن بیستم یکسال بیش نیست
مرگ
نعش آویخته از یک طناب
قلب من
چنین مرگی را نمیپذیرد
اما
اما
اگر دستان عنکبوتوار و سیاه و پرموی کولی بیچارهای
طنابی را دور گردنم گره زند
بیهوده تلاش خواهندکرد
در چشمان آبیِ «ناظم»، ترس را ببینند
در سپیدۀ واپسینصبحِ زندگیام
تو را و دوستانم را خواهمدید
و بهسوی گورم خواهمرفت
با حسرت هیچچیز، مگر ترانۀ نیمهتمامی
همسرم
مهربانم
طلاییام
زنبورعسلم
چرا سخن از اعدام میگویم؟
هنوز که محاکمه نشدهام
سر آدم را هم که چون خیاری نمیکَنند
اینهمه را فراموش کن
پول اگر داری
برایم گرمکن بگیر
سیاتیکم بار دیگر بازگشته
زن یک زندانی همیشه به چیزهای خوب باید فکرکند
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان