زنان بسیار دورند
ملافههایشان بوی "شب به خیر" میدهد
آنان نان را به روی میز میگذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در مییابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی بر میخیزیم و میگوییم:
"تو امروز سخت کار کردی" یا
"فراموشش کن، من فانوس را روشن میکنم."
وقتی که کبریت میزنیم. پشتش
تپهای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل میکند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تختههای کهنهی کف اتاق میشنوی
تو نالهی ظرفها را بر رف میشنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه میبرد...
ترجمه: فریدون_فریاد
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان