با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن...
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی !
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز همشب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز همباید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز همتا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم ؟روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز همخواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز همآفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست