دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

داروگ!- نیما -دکلمه رضا پیربادیان

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ!
کی می رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که
ذرّه ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری داروگ!

 کی می رسد باران؟





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

کیستی که من-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان

کیستی که من
                  اینگونه
                         به‌اعتماد
نامِ خود را
با تو می‌گویم
کلیدِ خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
                          بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می‌روم؟


کیستی که من
                  اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش

با تو درنگ می‌کنم؟




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم...به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم

شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام

تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم ...




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


درین شب‌های مهتابی-اخوان-دکلمه رضا پیربادیان

درین شب‌های مهتابی
که می‌گردم میان ِ بیشه‌های سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب
 خیالم می‌برد شاید ،
و شاید خواب -
و می‌بینم چه شاد و زنده و زیباست
الا، دریاب - می‌گویم به دل - بی تاب من ! دریاب
درین مهتابْ شب هاى خیال انگیز
مرا با خویش
تماشایی و گلگشتی‌ست بی تشویش
خیالم می‌برد شاید ،
و شاید خواب ،
                       با تصویرهایش گیج
و سیل سایه‌اش ، آسیمه سر ، گردان ، چـُنان چون طعمهٔ گرداب

دلم گویی چو موج از خود گریزان است
و از لبخنده اش ناباوری می‌بارد و هیهات
من اما خیره در آنات ِ آن آیات
چو جان بی سایه و چون سایه بی جان ، مانده بر جا مات !
و می‌گویم به دل : دریاب ! بیداری اگر ، یا خواب


یکی بنگر ، درختان با پری زادان ِ مست ِ خفته می‌مانند
ببین ! دستی بکش بر این بنفش ِ زلف ِ ابریشم
ولی آهسته و آرام
که ترسان می‌پرد ، زیباپری از خواب
نگه کن بیشه‌ای سبز است و مهتاب ِ پس از باران
همه پوشیده آن شب جامهٔ زیبای عریانی
و آرامیده زیر توری ِ پنهان ِ آرامش
همه بیدارمستان ، خفته هشیاران


و این جا ! کاج ِ باران خوردهٔ پر عطر
حباب ِ صمغ ، صد جا بر تنش ، گویی
چراغان کرده با صد گوهر شب‌تاب

و این امرودِ وحشی ، با هزاران برگ
اگرچه سیر و سیراب است ، اما باز
تو پنداری هزاران گوش خوابانده
صدای آشنای پای باران را ؛
به هر گوشش یکی آویزه ى شاداب

و سروستان ِ یک‌شب در میان ، سیراب از باران ِ تا شبگیرْ بارنده
و نرگس زارها ، تصویرهای سایه‌شان از پَر سیاووشان
و صف‌های شقایق ، دستهٔ گلگون کفن پوشان
و صف‌های صنوبر – که سیاهی می‌زند اوراقشان –
                             خیل ِ عزادارن و خاموشان
و گل‌ها و درختانی که شاید نامهاشان نیز
به دشت ِ لوحه‌ای ، باغ ِ کتابی نیست
و بی نامان ِ زیباروی و خاموشی
که – از بس ناز – با مرغان ِ جنگل نیزْشان هرگز خطابی نیست

الا دریاب – می‌گفتم به دل – دریاب !
تو عمری در کویر خشک سر کرده
اگر جویی همان است این ، همان دل خواسته ى نایاب
شب است و بیشه باران خورده و مهتاب …
شکسته در گلویش هق هق ِ گریه
دلم – دیوانه – اما داستان دیگری می‌گفت :

- “همان است این و می‌بینم
کبود ِ بیشه پوشیده ست بر تن آبی ِ مهتاب ِ مینایی
همان است این و می‌بینم ، شب ِ ترگونه ی روشن
همان افسانه و افسون رویایى
شب ِ پاک ِ اهورایی
تجلی کرده با زیباترین جلوه
شکوه ِ جاودانه روح زیبایی
همان است این و می‌بینم ، ولی افسوس !!! ...”


من این آزرده جان را می‌شناسم خوب
درین جادو شب ِ پوشیده از برگ ِ گل ِ کوکب
دلم – دیوانه – بودن با ترا می‌خواست
سروش آوازها می‌خوانْد ، مسحور ِ شکوه ِ شب
ولی مسکین دلم ، انگشت خاموشی نِهان بر لب ،
شنودن با تو را می‌خواست !

-“خوشا ، آن نازنین شب‌ها
که ما در بیشه‌های سبز گیلان می‌خرامیدیم
و جادوی طبیعت را در افسون ِ شب ِ جنگل
به زیباتر جمال و جلوه می‌دیدیم
و اما بی خبر بودیم ، با شور شباب و روشنای عشق
که این چندم شب است از ماه ؟
و پیش از نیمْ شب یا بعد از آن خواهد دمید از کوه ؟
و خواهد بود
طلوعش با غروب زهره ، یا ظهر زحل همراه ؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب می‌تافت
و در ما بود و گرد ِ ما
طواف ِ کهکشان‌ها و مدار ِ اختران روشن ِ هر شب
و از ما و برای ما
طلوع ِ طلعت ِ روشن‌ترین کوکب
خوشا آن نازنین شب‌ها
و آن شبگردی و شب زنده داری‌های دور از خستگی تا صبح
و آن شاباش و گهگاهی نثار ِ ابرهای عابر ِ خاموش
و گلباران ِ کوکب‌ها

و کوکب‌ها و کوکب‌ها !!! ... ”



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست-اصغر معاذی-دکلمه رضا پیربادیان

هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست

آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست

آن چنان مست خیال تو می افتم هر شب
که حواسم به تن خسته ی بی هوشم نیست

تشنه ام تشنه و بالای سرم کاسه ی آب
ماه روی تو در این آب که می نوشم نیست

هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
هیچ در حافظه ی خالی تن پوشم نیست

تا می آیم سر دل وا کنم از تو...انگار

جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست...!






دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ای فصلِ غیر منتظرِ داستانِ من!-منزوی-دکلمه رضا پیربادیان

‍ ای فصلِ غیر منتظرِ داستانِ من!
معشوقِ ناگهانیِ دور از گمانِ من

ای مطلعِ امید ِمن! ای چشمِ روشنت
زیباترین ستاره‌ی ِهفت آسمانِ من

آه... ای همیشه گل! که به سرخی در این خزان
گُل کرده‌ای به باغچه‌ی بازوانِ من

در فترت ملال و سکوتی که داشتم
عشقِ تو طُرفه حادثه‌ی ناگهان من

ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من

حس کردنی‌ست قصه‌ی عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایتِ حسنت بیانِ من

با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زنده‌ام به مهرِ تو ای مهربانِ من!

کی می رسد زمانِ عزیزِ یگانگی

تا من از آن تو شوم و تو از آن من





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست-سعدی-دکلمه رضا پیربادیان

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست

اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

سرم فدای قفای ملامت‌ست، چه باک
گرم بُوَد سخن دشمن از قفا ای دوست

به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
به خونِ خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست

چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد
به شرعم از تو ستانند خون‌بها ای دوست

وفای عهد نگه‌دار و از جفا بگذر
به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست

هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست

اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست

بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست

حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند

به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان