دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

در نــظـــربـازی مــا بــیــخـــبـران حـیـرانـنـد

من چُنـیـنـم که نـمـودم،دگـر ایـشان دانـنـد

عاقـلان نـقـطـه ی پـرگـار وجـودنـد ، ولـــی

عشـق دانـد که در ایـن دایـره سـرگـردانـنـد

جـلوه گاه رخ او دیـده ی من تـنـها نـیـسـت

مـاه و خـورشیـد همیـن آیـنـه می گردانـنـد

عهـد ما با لـب شیـریـن دهنان بـست خـدا

مـا هـمـه بـنـده و ایـن قـوم خـداونــدانــنــد

مـفـلسـانـیـم و هـوای می و مطـرب داریـم

آه اگـر خرقـه ی پـشمین به گـرو نستـانـنـد

وصل خورشید به شب پـرّه ی اعمی نرسد

کـه در آن آیـنــه صـاحـب نـظــران حـیـرانـنـد

لاف عـشـق و گلـه از یـار ! زهـی لاف دروغ

عـشـقـبـازان چـنـیـن مـستـحـق هـجـرانـنـد

مـگـرم چـشـم سـیـاه تـو بـیـامـوزد کــــــــار

ورنه مستوری و مستی همه کس نتـوانـنـد

گـر بـه نـزهـتـگـه ارواح بـــــــرد بـوی تــو بـاد

عقل و جان گوهر هستی به نـثار افشانـنـد

زاهـد ار رنــدی حـافـظ نـکنـد فهم چه شد ؟

دیــو بـگـریـزد از آن قــوم کـه قـرآن خـوانـنـد

گـر شـونـد آگـه از انـدیـشه ی مـا مغبچگان

بعد از این خرقه ی صوفی به گرو نستانـنـد





دانلود

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم، زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم

 

نه راهست این که بگذاری مرا در خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن، بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی، به گیرد دامنت گردم

 

فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی، نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

 

 کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم 

تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصم دم‌سردم





دانلود 

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو- حافظ- دکلمه رضا پیربادیان

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
واین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم ، چندانکه نگه کردم
در کنج خراباتی ، افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش ، هم دیده پر آب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی ، در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری ، دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زآن زلف بتاب اولی
چون پیر شدی "حافظ" از میکده بیرون آی

رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود- حافظ- دکلمه رضا پیربادیان



دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود    
    تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت    
    تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که می‌خواستم ز بخت    
    در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر    
    دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون می‌خورم مدام    
    روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید    
    در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح    
    آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه    
    یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر    

    پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود





دانلود با لینک مستقیم

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند-حافظ -دکلمه رضا پیربادیان

 دلا بـسـوز کـه سـوز تـو کـارهـا  بـکنـد      
    نـیاز نـیـم شبی دفع صد بلا  بکند

 عتـاب یـار پـری  چـهـره عـاشـقـانه بکش  
        کـه یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

 ز مـلـک تـا مـلـکـوتـش حجاب بر دارند    
      هر آنـکه خدمت جام جهان نما بکند

  طـبـیـب عشـق مسـیحا مست و مشفق لیک   
        چـودرد در تو نبیند کـرا دو ا بکند

 تـو با خدا ی خود  انداز کار و دل خوش دار    
    کـه رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

  زبـخـت خـفته مـلولـم بـود کـه بیداری       
      بـه وقـت فاتحه صبح یک دعا بکند

 بـسوخـت حـافظ و بـویی به زلف یار نبرد     
          مـگر دلالـت این دولتش صبا بکند




دانلود با لینک مستقیم

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم-حافظ- دکلمه رضا پیربادیان

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست

میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه

تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم

خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست

عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام برین تخت روان افشانم

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عقبی

نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سرکویت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید          
وجه می می​خواهم و مطرب که می​گوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه​ام    
 بار عشق و مفلسی صعب است می​باید کشید
قحط جود است آبروی خود نمی​باید فروخت    
باده و گل از بهای خرقه می​باید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش    
من همی​کردم دعا و صبح صادق می​دمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ      
از کریمی گوییا در گوشه​ای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک    
جامه​ای در نیک نامی نیز می​باید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت    
 وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد      

این قدر دانم که از شعر ترش خون می​چکید



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم


یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم

شمع بر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


در نظر بازی ما بیخبران-حافظ-دکلمه رضا پیربادیان

در نــظـــربـازی مــا بــیــخـــبـران حـیـرانـنـد

من چُنـیـنـم که نـمـودم،دگـر ایـشان دانـنـد

عاقـلان نـقـطـه ی پـرگـار وجـودنـد ، ولـــی

عشـق دانـد که در ایـن دایـره سـرگـردانـنـد

جـلوه گاه رخ او دیـده ی من تـنـها نـیـسـت

مـاه و خـورشیـد همیـن آیـنـه می گردانـنـد

عهـد ما با لـب شیـریـن دهنان بـست خـدا

مـا هـمـه بـنـده و ایـن قـوم خـداونــدانــنــد

مـفـلسـانـیـم و هـوای می و مطـرب داریـم

آه اگـر خرقـه ی پـشمین به گـرو نستـانـنـد

وصل خورشید به شب پـرّه ی اعمی نرسد

کـه در آن آیـنــه صـاحـب نـظــران حـیـرانـنـد

لاف عـشـق و گلـه از یـار ! زهـی لاف دروغ

عـشـقـبـازان چـنـیـن مـستـحـق هـجـرانـنـد

مـگـرم چـشـم سـیـاه تـو بـیـامـوزد کــــــــار

ورنه مستوری و مستی همه کس نتـوانـنـد

گـر بـه نـزهـتـگـه ارواح بـــــــرد بـوی تــو بـاد

عقل و جان گوهر هستی به نـثار افشانـنـد

زاهـد ار رنــدی حـافـظ نـکنـد فهم چه شد ؟

دیــو بـگـریـزد از آن قــوم کـه قـرآن خـوانـنـد

گـر شـونـد آگـه از انـدیـشه ی مـا مغبچگان

بعد از این خرقه ی صوفی به گرو نستانـنـد


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان