دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم-قیصر امین پور-دکلمه رضا پیربادیان

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم


چون گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم


اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم


اگر دل دلیل است آورده ایم
اگر داغ شرط است،ما برده ایم


اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم
اگر خنجر دوستان،گرده ایم


گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهای که نشمرده ایم!


دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده ایم



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


گریه هم این بار آرامم نکرد-نجمه زارع-دکلمه رضا پیربادیان

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

هیچوقت تـــــو را تــــرک نمیکنم-عباس معروفی-دکلمه رضا پیربادیان

هیچ ‌وقت تو را ترک نمی‌ کنم
حتی اگر
توی این دنیا نباشم
بانوی من
هر وقت
به دوست داشتن فکر می ‌کنم
ابدیت
و تمامی شب‌ ها
با نام تو
بر سینه‌ ام
سنجاق می ‌شود
می‌ دانی؟
می‌ دانی از وقتی دل بسته ‌ات شده ‌ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت می‌ دهد؟
هر چه می ‌کنم
چهار خط برای تو بنویسم
می‌ بینم واژه ‌ها
خاک بر سر شده ‌اند
هر چه می ‌کنم
چهار قدم بیایم
تا به دست ‌هات برسم
زانوهام می‌ خمد.
نه این ‌که فکر کنی خسته ‌ام
نه این ‌که تاب راه رفتن نداشته باشم
نه!
تا آخرش همین است
نگاهت

به لرزه ‌ام می ‌اندازد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

زمستان است -اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

 

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

 


حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من درد مشترکم مرا فریاد کن-شاملو-دکلمه رضا پیربادیان


اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...........
من درد مشترکم مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره باکهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود هارا
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

پیاده امده بودم پیاده خواهم رفت- کاظم کاظمی-دکلمه رضا پیربادیان

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد

و سفره‌ای که تهی ‌بود، بسته خواهدشد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت‌

و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌

 

 

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم که نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شکست من است‌

به سنگ‌ سنگ بناها، نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، می ‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می ‌شناسندم‌

من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن ‌ملجم شد

 

 

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم ‌رفت‌

پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم ‌رفت‌

 

شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


بودن یا نبودن -شکسپیر-ترجمه به آذین-دکلمه رضا پیربادیان

بودن یا نبودن، حرف در همین است آیا بزرگواری آدمی بیشتر در آن است که زخم فلاخن و تیر بخت ستم‌پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریائی فتنه و آشوب سلاح بر گیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن؛ نه‌بیش؛ و پنداری که ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان می‌دهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است. مردن، خفتن؛ خفتن، شاید هم خواب دیدن؛  آه، دشواری کار همین جاست. زیرا تصور آن که در این خواب مرگ، پس ازآن که از این هیاهوی کشنده فارغ شدیم، چه رویاهائی بسراغ‌مان توانند آمد میباید ما را در عزم خود سست کند. و همین موجب میشود که عمر مصایب تا بدین حددراز باشد. براستی، چه کسی به تازیانه‌ها و خواریهای زمانه و بیداد ستمگران و اهانت مردم خودبین و دلهرة عشق خوار داشته و دیرجنبی قانون و گستاخی دیوانیان و پاسخ ردی که شایستگان شکیبا از فرومایگان میشنوند تن میداد و حال آن که میتوانست خود را با خنجری برهنه آسوده سازد؟ چه کسی زیر چنین باری میرفت و عرق‌ریزان از زندگی توانفرسا ناله میکرد، مگر بدان‌رو که هراس چیزی پس از مرگ، این سرزمین ناشناخته که هیچ مسافری دوباره از مرز آن بازنیامده است،‌اراده را سرگشته میدارد و موجب میشود تا بدبختی‌هائی را که بدان دچاریم تحمل کنیم و بسوی دیگر بلاها که چیزی از چگونگی‌شان نمی‌دانیم نگریزیم. پس ادراک است که ما همه را بزدل میگرداند؛ بدین‌سان رنگ اصلی عزم از سایة نزار اندیشه که بر آن می‌افتد بیماگونه می‌نماید و کارهای بزرگ و خطیر به‌همین سبب از مسیر خود منحرف میگردد و حتی نام عمل را از دست می‌دهد. دیگر دم فروبندیم! اینک افلیای زیبا! ای پری‌ رو، در نیایش‌های خود گناهان من همه را به یاد آر.


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان