می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
ای لبت ساغر بیجاده من
بوسه ات ناب ترین باده من
ادمیزاده واین زیبایی؟
با تو رازی است پریزاده من
ای هماغوشی تو مایده من
وی تنت سفره اماده من
سر به افلاک رساند از عشقت
دلک خاکی افتاده من
تا ببندم به نمازت قامت
بستر وصل تو سجاده من
تا بدانجا که تو هستی برسم
از کجا می گذرد جاده من؟
سرورعنایی وازادی را
از تو اموخته ازاده من
رقم حسن خدا دادی تست
هنر طبع خدا داده من
تا به تبیین جهان پردازم
عشق تو فلسفه ساده من
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نی زنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
£
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
انصاف را نبود شکستن سزای من
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
می ایستی که بایستانیم؟
نارفیق! در نیمراهم می نهی که بتنهایی ام؟ جوابم می کنی که آخرین سوالم را ندیده گرفته باشی؟؟ آه که چقدر بد است به این خوبی تمام کردن کسی که قرار بوده هنوزها تمام نشود چرا تقلب می کنی قلب من؟ چرا بی قرار قرارهایت می شوی؟ مگر بنا نبود فلسفه بخوانیم؟ تاریخ برانیم؟ عشق بشورانیم؟ حالا چه شده است که ناگهان.... و چه هنگام نا بهنگامی! که من کفش های توقفم را هنوز سفارش نداده ام و تو می گویی: تمام! تا نا تمام بگذاری مگر نمی دانستی؟ مگر نشانت نداده ام راه های نرفته ام را؟ مگر برایت نخوانده بودم شعرهای نگفته ام را؟
دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
یکشب هوای گریه
یکشب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو کرده است
*
فوج اثیری درناها
در باران
شعر مهاجری است
که می گذرد
و آن صدای زمزمه وار
که لحظه لحظه
به من
نزدیک
می شود
آهنگ بال بال شعرم
شعرم هوای نشستن دارد
*
شب را
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهد بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را،
در باران
خواهد شست
آنگاه شعر تازه ام را
که شعر شعرهایم خواهد بود
با دست های شاعرانه ی تو
بر دفتری که خالی ست
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم در بازان!
یکشب هوای گریه
یکشب هوای باران
امشب دلم هوای تو کرده است
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان