دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

زان نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ

بندی دگر دوباره بپایم نیفکند





دانلود


بر گور لیلی -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

آخر گشوده  شد زهم آن پرده های راز

آخر   مر ا   شناختی   ای   چشم   آشنا

چون سایه دیگر از چه گریزان شوم زتو
من هستم  آن  عروس  خیالات   دیر  پا
چشم  منست  اینکه  دراو خیره  مانده ای
لیلی که بود ؟ قصه ی چشم سیاه چیست ؟
درفکر این  مباش  که چشمان من چرا
چون   چشمهای وحشی لیلی  سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب  شکفته  بود
در چشم من شکفته ی  گل  آتشین عشق
لغزیده  بر شکوفه ی لبهای   خاموشم
بس قصه های زپیچ و خم دلنشین عشق
در   بند   نقشهای   سرابی   و   غافلی
برگرد  .....این لبان من ،این جام بوسه ها
از دام بوسه راه  گریزی   اگر  که   بود
ما  خود  نمی شدیم  چنین  رام بوسه ها
آری.....چرا  نگویمت  ای  چشم   آشنا
من   هستم  آن  عروس  خیالات  دیر پا
من هستم آن زنی که سبک  پانهاده است

بر گور  سرد   و  خاموش  لیلی   بیوفا





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


چراغهای رابطه تاریکند-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان


دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان میروم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد


کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان









گنه کردم گناهی پر ز لذت-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان


گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان





به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد-فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد
میآیم ، میآیم ، میآیم
با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک
با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
میآیم ، میآیم ، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود با لینک مستقیم

معشوق من -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

معشوق من

با آن تن برهنهء بی شرم

بر ساقهای نیرومندش

چون مرگ ایستاد

 

خط های بیقرار مورب

اندامهای عاصی او را

در طرح استوارش

 دنبال میکند

 

معشوق من

گوئی ز نسل های فراموش گشته است

گوئی که تاتاری

در انتهای چشمانش

پیوسته در کمین سواریست

گوئی که بربری

در برق پر طراوت دندانهایش

مجذوب خون گرم شکاریست

 

 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگزیر صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانهء قدرت را

تأئید میکند

 

 

او وحشیانه آزادست

مانند یک غریزهء سالم

در عمق یک جزیرهء نامسکون

او پاک میکند

با پاره های خیمهء مجنون

از کفش خود ، غبار خیابان را

 

 

معشوق من

همچون خداوندی ، در معبد نپال

گوئی از ابتدای وجودش

بیگانه بوده است

او

مردیست از قرون گذشته

یاد آور اصالت زیبائی

 

او در فضای خود

چون بوی کودکی

پیوسته خاطرات معصومی را

بیدار میکند

او مثل یک سرود خوش عامیانه است

سرشار از خشونت و عریانی

 

او با خلوص دوست میدارد

ذرات زندگی را

ذرات خاک را

مهای آدمی را

غمهای پاک را

او با خلوص دوست میدارد

یک کوچه باغ دهکده را

یک درخت را

یک ظرف بستنی را

یک بند رخت را

 

 

معشوق من

انسان ساده ایست

انسان ساده ای که من او را

درسرزمین شوم عجایب

چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت

در لابلای بوتهء پستانهایم

پنهان نموده ام



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


مرگ من روزی فرا خواهد رسید- فروغ فرخزاد- دکلمه رضا پیربادیان

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


دانلود دکلمه


نگاه کن که غم درون دیده ام -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن

تو میدمی و آفتاب می شود




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

قهر -فروغ فرخزاد-دکلمه رضا پیربادیان

نگه دگر بسوی من چه می کنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها

تو هم پی فریب من نشسته ای



به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

تو فال خود به نام دیگری زدی



برو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم

تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان

بر او بتاب زآنکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ستارگان



بر او بتاب زآنکه گریه می کند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشت ها

دل تو مال من، تن تو مال او



تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

گذشتم از تن تو زانکه در جهان

تنی نبود مقصد نیاز من



اگر بسویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو



کنون که در کنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او!

گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او!




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان