دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

من آبروی عشقم-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق ،
طلب می کند
من آبروی عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که :
- خواب ،
در چشم هایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری ... خوب ام ،
شعر ترم
تارج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم !!
آینه دار رابطه ام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یا مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم

لیلی کلید صبح
در پلک های  توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !

لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج :

لیلی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه ... که بیداد می کنی .
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی

لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!

بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !

لیلی
بی خط و خال باش
با من بیا کن خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسۀ بلند قامت ببند!

لیلی
با من بودن خوب است ،

من می سرایمت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

تریاک-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

نصرت! چه می کنی سر این پرتگاه ژرف

با پای خویش،تن به دل خاک می کشی

گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی

نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی

*

نصرت! تو شمع روشن یک خانواده ای

این دست کیست در رهِ بادت نشانده است؟

پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ

چون،چشم بسته بر سر چاهت کشانده است!

*

بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای

ای مرغ خوش نوا ز چه خاموش گشته ای؟

روزی به خویش آیی و بینی که ای... دریغ

با این همه هنر،تو فراموش گشته ای!

*

هر شب که مست دست به دیوار می کِشی

از خواب می جهد پدرت،آه... می کِشد!

نجوا کنان به ناله سراید:"که این جوان

گردونه امید به بیراه می کشد"

*

دیشب ملیحه دختر همسایه طعنه زد:

"آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما!"

مادر!... بس است...

 وای...

 فراموش کن مرا.

باید که گفت : شاعر ناکام شهر ما!

*

مادر! به تنگ آمده ام از دست ناکسان

دست از سرم بدار،نمی دانی چه می کشم

دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی

این درد،کِی به گفته در آید که می کشم؟

*

نصرت!از آن مردم خویشی،نه مال خود

زنهار!تیرگی زند راه نام تو

هر گوش ،منتظر به سرود تو مانده است!

" نصرت!"شرنگ مرگ نریزد به جام تو!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان