سرانجام باورت میکنند
باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند
که جُرمِ باد ... ربودن بافههای رویا نبوده است.
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.
دوباره اردیبهشت به دیدنت میآیم.
خبر تازهای ندارم
فقط چند صباحِ پیشتر
دو سه سایه که از کوچهی پائین میگذشتند
روسریهای رنگین بسیاری با خود آورده بودند
ساز و دُهل میزدند
اما کسی مرا نمیشناخت.
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیدهای ریرا!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم.
حیرتآور است ریرا!
حالا هرکه از روبرو بیاید
بیتعارف صدایش میکنیم بفرما!
امروز مسافر ما هم به خانه برمیگردد.
آی من! تاب میار اینهمه دلتنگی را
بشکن این آینه این آینهء سنگی را
پاره کن رشتهء دار ای جسد خشکیده
برهایی بکش این چلهء آونگی را
وقت آن ست که با قصد عزیمت باری
پای در ره نهی این جاده فرسنگی را
هر چه از خیر و شر و شادی و غم بود گذشت
بست تقدریر من آن دفتر ارژنگی را
سحری خوانی ات ای مرغ به پایان امد
شعر من باز بیاغاز شباهنگی را
بختی از تیره شب داری و نتوانی شست
از سیاهی دل بیچاره من زنگی را
نه مگر نیست فراسوی سیاهی رنگی؟
قلم شب یکش آن خاطره رنگی را
اخرین فصل من! آه ای زن شیرین! بگذار
با تو پایان دهم این تلخی و دلتنگی را
ای ساده ...ای صبور...
در هچوم باد های سخت پرپر می شوم
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد
میآیم ، میآیم ، میآیم
با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک
با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
میآیم ، میآیم ، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد