دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

سبز-اخوان ثالث-دکلمه رضا پیربادیان

با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
با تو لیک ای عطر سبز
سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها

رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سان بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین   خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب

با تو دیشب تا کجا رفتم


دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

در شب سرد زمستانی-نیما یوشیج-دکلمه رضا پیربادیان

در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی،

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست-عبدالجبار کاکایی-دکلمه رضا پیربادیان

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم
که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم

جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


یلدا-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان


می‌رفت و گیسوانِ بلندش را
بر شانه می‌پراکند،
شب را به دوش می‌برد
همراهِ عطرِ عنبرِ سارا
در موجِ گیسوانِ بلندش
تابیده بود شب را
آرام، مثل زمزمه‌ی آب، می‌گذشت
با اختران به نجوا
همراهِ گیسوانِ بلندش
خاموش، مثل زیر و بم خواب، می‌گذشت
پشتِ دریچه‌ها
چشم جهانیان به تماشا
می‌رفت- باشکوه‌تر از شب
همراهِ گیسوان بلندش
تا باغ‌های روشنِ فردا
یلدا



دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان