دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

من به روشن ترین کلمات پروردگارم پناه آورده ام-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


من به روشن ترین کلمات پروردگار پناه آورده ام
نان و آرامش برای ملتم
صبوری، سکوت،گمنامی و هوا...
برای خودم!
و خوابی خوش
برای ِ همه عزیزانی که از اینجا رفته اند

سرپناه

بودنی

بوده ها

ها

ای نجات دهنده بینا پس کی خواهی آمد




شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان



بی‌قرارم -سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

بی‌قرارم
می‌خواهم بروم
می‌خواهم بمانم
دارم در ترانه‌ئی مبهم زاده می‌شوم
به نسیما بگو کتابهای کودکان را
کنار گلدان و سوالات هفت‌سالگی چیده‌ام
گونه‌هایم گُر گرفته است
تشنه نیستم
می‌خواهم تنها بمانم
در اتاق را آهسته ببند
شب پیش خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم
انگار که تعبیر تمام رفتن‌ها
بازگشتِ به زادرودِ شقایق است
حالا بوی مینار مادرم می‌آید
بوی حنا، هفت‌سالگی، سوال، سفر، ستاره ...
می‌خواهم به بوی ریواس و رازیانه بیندیشم
به بوی نان، به لحن الکن فتیله و فانوس
به رنگِ پونه و پسین کوه
می‌خواهم به باران، به بوی خاک
به اَشکال کنار جاده بیندیشم
به سنگ‌چینِ دوداندودِ اجاقِ تُرنج
ترانه، لَچَک، کودری، چلواری سپید،
بخار نفس‌های استکان
طعم غلیظ قند، رنگ عقیق چای
نی، نافله، نای،
و دق‌البابِ باد بر چارچوب روسواترینِ رویاها!


نگفتمت وقتی که خاموشم
تو در مزن؟
می‌خواهم به رواج رویا و عدالتِ آدمی بیندیشم
می‌خواهم ساده باشم،
می‌خواهم در کوچه‌های کهنسالِ آواز و بُغض بلوغ
به گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشم
به صلواة ظهر و سایه‌های خسیس
به خوابِ یخ، پرده‌ی توری، طعم آب و حرمتِ علف.
چرا زبانِ خاموشِ مرا
کسی در لهجه‌های این هم جنوب در نمی‌یابد؟
نه، دیگر از آن پرنده‌ی خیس
از آن پرنده‌ی خسته ... خبری نیست
روی دیوارِ آن سوی پنجره
کسی با شتاب چیزی می‌نویسد و می‌رود.
امروز هم کسی اگر صدایم کرد
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
می‌خواهم به جنوب بیندیشم
می‌خواهم به آن پرنده‌ی خیس، به آن پرنده‌ی خسته ...
به خودم بیندیشم ...!
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه‌های بی‌وقفه‌ام پنهان کنم
همین خوب است ...

همین خوب است!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان


ووف از این روزهای کند طولانی...!-سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان


از حوالی همین روزهای کند بیخود طولانی میگذریم

و باد فقط بر سر شاخه های شکسته می وزد

ما اشتباه میکنیم که از چراغ انتظار شکستن داریم

شب........سرانجام خودش میشکند

حالا سالهاست

که مااز حوالی انتظار

 

خواب یک روز خوش را از شب شکسته میپرسیم .

راستی اینهمه چرت و پرت عجیب  قشنگ

با ما چه نسبتی  چه ربطی  چه حرفی دارند ؟

خدا شاهد است

یک شب از اینهمه دریا ... که  گریسته ام

شما تا دمدمای همین دقیقه هم  سر نخواهید کرد !

اووف از این روزهای کند طولانی......!


شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

خوابت می‌آید، خسته‌ای! -سید علی صالحی-دکلمه رضا پیربادیان

خوابت می‌آید، خسته‌ای!
دیدم دیر آمدی
نگرانِ حرف و حدیثِ همسایه‌ها شدم.
راست می‌گویند پایین‌دستِ آسمان
اَبرِ سنگینی گرفته است؟
می‌گویند هر لحظه ممکن است باران بیاید.
دیدم چتر و کلاه و چکمه‌های کهنه‌ات اینجاست،
دیدم سیگار و دفتر و شناسنامه‌ات را نبرده‌ای،
یکی دوبار به درگاهِ دریا و گریه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسایه‌ها از احتمالِ باران ...
شام خورده‌ای؟
دیر است دیگر
چراغِ پایین پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچه‌ها آمده است
چیزی از خوابِ این خانه جا نخواهیم گذاشت
فقط همین چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک !

گلیم و گهواره و کلید خانه را
به مادر سپرده‌ام،
گلدان‌ها را کنار کوچه جا خواهیم گذاشت
همه خیال می‌کنند
ما زیارتِ دریا و گریه رفته‌ایم.

دیر است دیگر، برو بخواب!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

تو از یادم نمی‌روی -سید علی صالحی -دکلمه رضا پیربادیان

برهنه به بستر بی‌کسی مُردن، تو از یادم نمی‌روی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمی‌روی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار، تو از یادم نمی‌روی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمی‌روی
سوزَنریزِ بی‌امانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمی‌روی
تو ... تو با من چه کرده‌ای که از یادم نمی‌روی؟!


دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟


آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خسته‌ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بی‌قرار می‌دانستم
دیدار دوباره‌ی ما مُیَسّر است ... ری‌را!
مرا نان و آبی، علاقه‌ی عریانی،
ترانه‌ی خُردی، توشه‌ی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.


شنیدن دکلمه