دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com
دکلمه های رضا پیربادیان

دکلمه های رضا پیربادیان

Email: pirbadian@gmail.com

چاقو-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

در انزوای بسترش آرام
_در گور جیب من _
خود را به دست خواب سپرده است
چاقو.
شاید که مرده است
لب تشنه
سر به چاک گریبان ،
و سرد لب؛
چاقو .
□با یاد آنچه رفته و بر جاست
در غرق آب ذهن در هم و مخدوش
چاقو !

شاید که مرده است .
یا در عمیق خواب
تصویر خون منعقدی را
بر تیزی برنده ی تیغش
ترسیم می کند
چاقو !

چاقو
شاید که فکر می کند
در انزوای بستر مغموم
مرده است .
یا در بطالت عبثی موهوم
دیریست زندگی
او را ز یاد قرن آهن و باروت ،برده است .
افسوس ...

چاقو
با خویش در ستیز
می اندیشد :
[ای کاش چنبره می بست
انگشت های کارکشته ی جراحی
بر گرد دسته ام .]

شک می رمد ز تیغه ی پولاد
چاقو ،
_درگیر با یقین _
با خویش گوید :آه...،که بی شک
ای قلب های خسته ی بیمار
مجروح.
اینم یقین که در عطش قطره های خون
عمرم
نمی گذشت
افسوس !

بس بوسه های سرخ
بر نیش تیغه ام که نمی مرد.

چاقو
شاید که فکر می کند:
_ای کاش
دستان قاتلی
شوری خون داغ قلب زنی را
بر سرد تیغه ی بی رحم می چشاند
آه ...

چاقو!

چاقو چه فکر می کند !
_اینجا چه می کنم !
در خلوت غمین بسترم ،این جیب ،تابوت ،هم گور
هم کفن.

در گور جیب  این تن بیمار
این دل مجروح
مقتولدست خویش
مرده ی بی خون
آه...

چاقو
از ژرف جیب من
فریاد می زند :
_دیریست هم نبرد دسته ی خویشم.
با خویش در ستیز
از غیر در گریز.

چاقوی من گناه ندارد
او تشنه است
تشنه ی یک جرعه خون شور .
او خلق گشته است
 سینه بدرد
و غرق خون شود
آنک سعادت چاقو .

چاقو.....




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان


«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهام
بکوش و باز کن از کتف بسته‌ام زنجیر



«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن،‌ هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانی‌ست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن



«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
به‌رقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهره‌ها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست



«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» می‌خندم
بریز باده به لب‌های شاعر این شهر

دوباره پرچم نصرت به عرش می‌بندم





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

می آیی و من می روم ای مرد دیگر-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

می آیی و من می روم ای مرد دیگر
 چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست
 باران نرمی بر غبار کوره راهی
 دشت بلاخیز غریب تفته ای بود
 هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت
ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم
اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت
حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند
 شیطان حدایی کرد در این خاک سوزان
 این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ
بر پاستی ، از استخوان تیره روزان
تابوت خون آلود من گهواره ی توست
 جنباندت دست پلید پیر تقدیر
 هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست
روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر
 می آیید و من می روم بدرود بدرود
چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما اما

... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم





دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

زیباترین-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

زیباترین
می خواستم ترا بسرایم
خود را سروده ام
باری حدیث عشق تو می بود در میان
اما دریغ و درد که پاداش من
خون بود
خون دلمه بسته به مژگان
منصور نیز بر اوج دار
بانگی کشید : اناالحق
سوخت
خاکستری به چشم جهان کرد
حتی مسیح هم در اوج جلجتا
یاد از تو کرد

زیباترین




دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان

انهدام- نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

این روزها
اینگونه ام ،‌ببین:
دستم، چه کند پیش می رود،‌انگار
هر شعر باکره ای را سروده ام
پایم چه خسته می کشدم ،‌گوئی
کت بسته ا زخَم هر راه رفته ام
                                    تا زیر هرکجا

حتی شنوده ام
هربار شیون تیر خلاص را

 
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست می شوم احساس می کنم
آنقدر د وست بوده ایم که دیگر
                                     وقت خیانت است


انبوه غم حریم و حرمت خود را
از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
                            مانند یک وزیر

وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره ای
من هیچ کاره ام : یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی


این روزها
اینگونه ام :
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را
                                           گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
                     اما ...، شکست خورد



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

من آبروی عشقم-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق ،
طلب می کند
من آبروی عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت میپژمرد
گفتم که :
- خواب ،
در چشم هایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری ... خوب ام ،
شعر ترم
تارج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم !!
آینه دار رابطه ام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یا مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم

لیلی کلید صبح
در پلک های  توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !

لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج :

لیلی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه ... که بیداد می کنی .
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی

لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!

بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !

لیلی
بی خط و خال باش
با من بیا کن خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسۀ بلند قامت ببند!

لیلی
با من بودن خوب است ،

من می سرایمت



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان

تریاک-نصرت رحمانی-دکلمه رضا پیربادیان

نصرت! چه می کنی سر این پرتگاه ژرف

با پای خویش،تن به دل خاک می کشی

گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی

نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی

*

نصرت! تو شمع روشن یک خانواده ای

این دست کیست در رهِ بادت نشانده است؟

پرهیز کن ز قافله سالار راه مرگ

چون،چشم بسته بر سر چاهت کشانده است!

*

بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته ای

ای مرغ خوش نوا ز چه خاموش گشته ای؟

روزی به خویش آیی و بینی که ای... دریغ

با این همه هنر،تو فراموش گشته ای!

*

هر شب که مست دست به دیوار می کِشی

از خواب می جهد پدرت،آه... می کِشد!

نجوا کنان به ناله سراید:"که این جوان

گردونه امید به بیراه می کشد"

*

دیشب ملیحه دختر همسایه طعنه زد:

"آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما!"

مادر!... بس است...

 وای...

 فراموش کن مرا.

باید که گفت : شاعر ناکام شهر ما!

*

مادر! به تنگ آمده ام از دست ناکسان

دست از سرم بدار،نمی دانی چه می کشم

دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی

این درد،کِی به گفته در آید که می کشم؟

*

نصرت!از آن مردم خویشی،نه مال خود

زنهار!تیرگی زند راه نام تو

هر گوش ،منتظر به سرود تو مانده است!

" نصرت!"شرنگ مرگ نریزد به جام تو!



شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان