گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟
پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی
باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست
باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار
پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است
یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است؟
این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد
به گمانم دل من باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای
یال کوب عطش است این که کنون می آید
این که با هیمنه از سمت جنون می آید
بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ایلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ایلاتی من!
تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا؟
دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نیست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نیست
در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
مسیحا حس میکنم اینو قبلا با صدای خودت شنیدم
خیلی برام آشناست
ولی چیزی که قشنگه
هیچ وقت تکراری نمیشه
باز خوانی کردم
با سلام . صدای گرمتون زیبایی شعر رو دوچندان کرد. با اجازه توی صفحه فیسبوک دکتر بهرامیان قرار میدم.
سباس
مرسی از شما
این دقیقا کلمات و مضمونی بود که من در سر داشتم و نمیتونستم روی کاغذ بیارم... بسیار زیبا...
تمام شعر رو انگار خودم سرودم...
مرسی از شاعر گرامی
شعر نرم و لطیف
لذت بردم